1:1 شجره نامۀ عیسی مسیح، پسر داود، پسر ابراهیم: 2 ابراهیم پدر اسحاق بود و اسحاق پدر یعقوب و یعقوب پدر یهودا و برادران او بود. 3 و یهودا پدر فارِز و زِرَح (از تامار) و فارِز پدر حِزرون و حِزرون پدر ارام 4 و ارام پدر عمیناداب و عمیناداب پدر نحشون و نحشون پدر شَلمون 5 و شَلمون پدر بوعَز (از راحاب) و بوعَز پدر عُبید (از روت) و عُبید پدر یسی 6 و یسی پدر داود پادشاه بود. داود پدر سلیمان بود (از همسر اوریا) 7 و سلیمان پدر رِحُبعام و رِحُبعام پدر اَبیّاه و اَبیّاه پدر آسا 8 و آسا پدر یهوشافاط و یهوشافاط پدر یُورام و یُورام پدر عُزیا 9 و عُزیا پدر یوتام و یوتام پدر آحاز و آحاز پدر حِزقیا 10 و حِزقیا پدر مَنَسّی و مَنَسّی پدر آمون و آمون پدر یوشیاه بود 11 و یوشیاه پدر یَکُنیا و برادران او بود. در این زمان یهودیان به بابل تبعید شدند. 12 پس از تبعید یهودیان به بابل یَکُنیا پدر سِئَلتی ئیل شد و سِئَلتی ئیل پدر زِرُبابل 13 و زَرو بابِل پدر اَبیهود و اَبیهود پدر ایلیاقیم و ایلیاقیم پدر عازور 14 و عازور پدر صادوق و صادوق پدر یاکین و یا کین پدر اِیلیهود 15 و اِیلیهود پدر ایلعازَر و ایلعازَر پدر مَتان و مَتان پدر یعقوب 16 و یعقوب پدر یوسف شوهر مریم بود و مریم عیسی ملقب به مسیح را به دنیا آورد. 17 به این ترتیب از ابراهیم تا داود چهارده نسل، و از داود تا تبعید یهودیان به بابل چهارده نسل و از زمان تبعید تا مسیح چهارده نسل است.

18 تولد عیسی مسیح چنین بود: مریم، مادر عیسی، که نامزد یوسف بود، پیش از آنکه به خانه شوهر برود از روح القدس حامله دیده شد. 19 یوسف که مرد نیکوکاری بود و نمی خواست مریم را در پیش مردم رسوا کند، تصمیم گرفت مخفیانه از او جدا شود. 20 یوسف هنوز در این فکر بود، که فرشتۀ خداوند در خواب به او ظاهر شد و گفت: ای یوسف پسر داود، از بردن مریم به خانۀ خود نترس. زیرا آنچه در رَحِم اوست از روح القدس است. 21 او پسری به دنیا خواهد آورد و تو او را عیسی (یشوعه) خواهی نامید؛ زیرا او قوم خود را از گناهان شان رهایی خواهد داد. 22 این همه واقع شد تا آنچه خداوند به وسیلۀ نبی اعلام فرموده بود به انجام رسد: 23 دختر پا کدامن حامله شده پسری خواهد زایید که عِمانوئیل یعنی خدا با ما خوانده خواهد شد. 24 یوسف از خواب بیدار شد و مطابق امر فرشتۀ خداوند عمل نمود و مریم را به خانۀ خود آورد. 25 اما تا زمانی که مریم پسر خود را به دنیا نیاورد با او همبستر نشد و کودک را عیسی نام نهاد.

2:1 عیسی در ایام زمامداری هیرودیسِ پادشاه، در بیت لِحِم یهودیه تولد یافت. پس از تولد او ستاره شناسان از مشرق زمین به اورشلیم آمده 2 پرسیدند: پادشاه نوزاد یهودیان کجاست؟ ما طلوع ستارۀ او را دیده و برای پرستش او آمده ایم. 3 وقتی هیرودیس پادشاه این را شنید، بسیار پریشان شد و تمام مردم اورشلیم نیز به تشویش افتادند. 4 او جلسه ای با شرکت سران کاهنان و علمای دین قوم یهود تشکیل داد و دربارۀ محل تولد مسیح وعده شده از ایشان پرسید. 5 آن ها جواب دادند: در بیت لِحِم یهودیه، زیرا در نوشته های انبیا چنین آمده است: 6 ای بیت لِحِم، در سرزمین یهودیه، تو به هیچ وجه از دیگر فرمانروایان یهودا کمتر نیستی، زیرا از تو پیشوائی ظهور خواهد کرد که قوم من اسرائیل را رهبری خواهد نمود. 7 آنگاه هیرودیس از ستاره شناسان خواست بطور خصوصی با او ملاقات کنند و به این ترتیب از وقت دقیق ظهور ستاره آ گاه شد. 8 و بعد از آن آن ها را به بیت لِحِم فرستاده گفت: بروید و با دقت به دنبال آن کودک بگردید و همین که او را یافتید به من خبر دهید تا من هم بیایم و او را پرستش نمایم. 9 آنها بنا به فرمان پادشاه حرکت کردند و ستاره ای که طلوعش را دیده بودند پیشاپیش آنها می رفت تا در بالای مکانی که کودک در آن بود توقف کرد. 10 وقتی ستاره را دیدند، بی نهایت خوشحال شدند. 11 پس به آن خانه داخل شدند و کودک را با مادرش مریم دیده و به روی در افتاده او را پرستش کردند. آنگاه صندوق های خود را باز کردند و هدایایی شامل طلا و کُندُر و مُر به او تقدیم نمودند. 12 چون در عالم خواب به آنها گفته شد، که به نزد هیرودیس باز نگردند، از راهی دیگر به وطن خود برگشتند.

13 پس از رفتن آنها فرشتۀ خداوند در خواب به یوسف ظاهر شده گفت: برخیز، کودک و مادرش را بگیر و به مصر فرار کن و تا وقتی که به تو می گویم در آنجا بمان، زیرا هیرودیس می خواهد کودک را پیدا کند و به قتل برساند. 14 پس یوسف برخاست و مادر و طفل را گرفته در همان شب عازم مصر شد. 15 و تا وقت مرگ هیرودیس در آنجا ماند و به این وسیله سخنی که خداوند به زبان نبی فرموده بود، تمام شد که: پسر خود را از مصر فرا خواندم.

16 وقتی هیرودیس متوجه شد که ستاره شناسان او را فریب داده اند بسیار غضبناک شد و فرمان قتل عام پسران دو ساله و کمتر را در بیت لحم و تمام اطراف آن مطابق تاریخی که از ستاره شناسان جویا شده بود صادر کرد. 17 به این ترتیب کلماتی که به وسیله ارمیای پیامبر بیان شده بود به حقیقت پیوست: 18 صدایی در رامه به گوش رسید. صدای گریه و ماتم بزرگ. راحیل برای فرزندان خود گریه می کرد و تسلی نمی پذیرفت زیرا آنها از بین رفته اند.

19 پس از مرگ هیرودیس، فرشته خداوند در مصر در عالم خواب به یوسف ظاهر شده 20 به او گفت: برخیز و کودک و مادرش را بگیر و به سرزمین اسرائیل روانه شو زیرا آن کسانی که قصد جان کودک را داشتند مرده اند.21 پس او برخاسته کودک و مادرش را گرفت و به سرزمین اسرائیل برگشت. 22 ولی وقتی شنید که آرکلائوس به جای پدر خود هیرودیس در یهودیه به فرمانروائی رسیده است، ترسید که به آنجا برود و چون در خواب به او وحی رسید، به سرزمین جلیل رفت 23 و درآنجا در شهری به نام ناصره ساکن شد. بدین طریق پیشگوئی پیغمبران که گفته بودند: او ناصری خوانده خواهد شد تمام شد.

3:1 در آن زمان یحیای تعمید دهنده در بیابان یهودیه ظاهر شد و تعلیم داده می گفت: 2 توبه کنید زیرا پادشاهی آسمانی نزدیک است. 3 یحیی همان کسی است که اشعیای نبی دربارۀ او می گوید: مردی در بیابان فریاد می زند: راه را برای خداوند آماده سازید و مسیر او را هموار سازید. 4 لباس یحیی از پشم شتر بود و کمربندی چرمی به کمر داشت و خوراکش ملخ و عسل صحرایی بود. 5 مردم از اورشلیم و تمام یهودیه و نواحی دریای اُردن پیش او می آمدند 6 و به گناهان خود اعتراف می کردند و به دست او در دریای اُردن تعمید می گرفتند. 7 وقتی یحیی دید بسیاری از پیروان فرقه های فریسی و صَدوقی برای تعمید آمده اند به آنها گفت: ای مارها چه کسی شما را آ گاه کرد تا از غضب آینده بگریزید؟ 8 پس اعمالی را که شایستۀ توبه باشد انجام دهید. 9 در این فکر نباشید که پدری مانند ابراهیم دارید. بدانید که خدا قادر است از این سنگ ها برای ابراهیم فرزندانی بیافریند. 10 اکنون تیشه بر ریشۀ درختان گذاشته شده و هر درختی که میوۀ خوب به بار نیاورد بریده و در آتش افگنده خواهد شد. 11 من شما را در آب تعمید می دهم و این تعمید نشانۀ توبه شماست ولی کسی که بعد از من می آید از من تواناتر است و من لایق آن نیستم که حتی نعلین او را بردارم. او شما را با روح القدس و آتش تعمید خواهد داد. 12 او شاخی خود را در دست گرفته و خرمن خود را پاک خواهد کرد. گندم را در انبار جمع می کند، ولی کاه را در آتش خاموش نشدنی خواهد سوزانید.

13 در آن وقت عیسی از جلیل به دریای اُردن پیش یحیی آمد تا به دست او تعمید گیرد. 14 یحیی کوشش کرد عیسی از این کار بگذرد و گفت: آیا تو پیش من می آئی؟ من احتیاج دارم به دست تو تعمید بگیرم. 15 عیسی در جواب گفت: بگذار فعلاً اینطور باشد، زیرا به این وسیله احکام شریعت را به جا خواهیم آورد. پس یحیی قبول کرد. 16 عیسی پس از تعمید، فوراً از آب بیرون آمد. آنگاه آسمان باز شد و او روح خدا را دید که مانند کبوتری نازل شده به سوی او می آید. 17 و صدایی از آسمان شنیده شد که می گفت: این است پسر عزیز من که از او خوش هستم.

4:1 آنگاه روح خدا عیسی را به بیابان بُرد تا شیطان او را در مقابل وسوسه ها امتحان کند. 2 عیسی چهل شبانه روز، روزه گرفت و آخر گرسنه شد. 3 در آن وقت وسوسه کننده به او نزدیک شده گفت: اگر تو پسر خدا هستی بگو این سنگ ها نان بشود. 4 عیسی در جواب گفت: نوشته شده است: زندگی انسان فقط بسته به نان نیست، بلکه به هر کلمه ای که خدا می فرماید. 5 آنگاه شیطان او را به بیت المقدس برده بر روی بام عبادتگاه، قرار داد 6 و به او گفت: اگر تو پسر خدا هستی خود را از اینجا به پایین بینداز زیرا نوشته شده است: او به فرشتگان خود فرمان خواهد داد و آنها تو را بر روی دست خواهند برد مبادا پایت به سنگی بخورد. 7 عیسی جواب داد: همچنین نوشته شده است: خداوند، خدای خود را امتحان نکن. 8 بار دیگر شیطان او را بر بالای کوه بسیار بلندی برد و تمامی ممالک جهان و شکوه و جلال آن ها را به او نشان داد 9 و گفت: اگر پیش من سجده کنی و مرا بپرستی، همۀ این ها را به تو خواهم داد. 10 عیسی به او فرمود: دور شو، ای شیطان، نوشته شده است: باید خداوند، خدای خود را بپرستی و فقط او را خدمت نمایی. 11 آنگاه شیطان عیسی را ترک نمود و فرشتگان آمده او را خدمت کردند.

12 وقتی عیسی شنید که یحیی توقیف شده است به ولایت جلیل رفت. 13 ولی در شهر ناصره نماند، بلکه به کپرناحوم که در کنار بحیره جلیل و در ناحیه زبولون و نفتالی واقع است رفت و در آنجا پایید. 14 و به این صورت سخنان اشعیای نبی تمام شد که می فرماید: 15 زبولون و نفتالی، سرزمین هایی که طرف بحیره و آن سوی اُردن هستند. جلیل در قسمت بیگانگان. 16 قومی که در تاریکی به سر می برند نور عظیمی خواهند دید و بر آنهای که در سایۀ مرگ سا کنند نوری خواهد درخشید. 17 عیسی از آن روز به اعلام پیام خود پرداخت و گفت: توبه کنید زیرا پادشاهی آسمانی نزدیک است.

18 وقتی عیسی در لب بحیرۀ جلیل قدم می زد دو برادر یعنی شمعون ملقب به پِترُس و برادرش اندریاس را دید که تور به دریا می انداختند زیرا آن ها ماهیگیر بودند. 19 عیسی به ایشان فرمود: دنبال من بیایید تا شما را صیاد مردم بسازم. 20 آن دو نفر فوراً تورهای خود را گذاشته به دنبال او رفتند.

21 عیسی از آنجا قدری پیشتر رفت و دو برادر دیگر یعنی یعقوب پسر زَبدی و برادرش یوحنا را دید که با پدر خود زَبدی در کشتی نشسته مشغول آماده کردن تورهای خود بودند. عیسی آن ها را پیش خود خواست 22 و آن ها فوراً کشتی و پدر خود را ترک کرده به دنبال او رفتند. 23 عیسی در تمام جلیل می گشت، در کنیسه های آن ها تعلیم می داد و مژدۀ پادشاهی خدا را اعلام می کرد و بیماری ها و ناخوشی های مردم را شفا می بخشید. 24 او در تمام سوریه شهرت یافت و تمام کسانی را که به انواع امراض و دردها مبتلا بودند و دیوانگان و میرگی داران و شلان را نزد او می آوردند و او آنها را شفا می بخشید. 25 جمعیت زیادی نیز از جلیل و دکاپولس، از اورشلیم و یهودیه و از آن سوی اُردن به دنبال او روانه شدند.

5:1 وقتی عیسی جمعیت زیادی را دید، به بالای کوهی رفت و در آنجا نشست و شاگردانش به نزد او آمدند 2 و او دهان خود را باز کرده به آنها چنین تعلیم داد:

3 خوشا بحال کسانی که از فقر روحانی خود آ گاهند، زیرا پادشاهی آسمانی از ایشان است. 4 خوشا بحال ماتم زدگان، زیرا ایشان تسلی خواهند یافت. 5 خوشا بحال فروتنان، زیرا ایشان وارث زمین خواهند شد. 6 خوشا بحال کسانی که گرسنه و تشنۀ عدالت هستند، زیرا ایشان سیر خواهند شد. 7 خوشا بحال رحم کنندگان، زیرا ایشان رحمت خواهند یافت. 8 خوشا بحال پاکدلان، زیرا ایشان خدا را خواهند دید. 9 خوشا بحال صلح کنندگان، زیرا ایشان فرزندان خدا خوانده خواهند شد. 10 خوشا بحال کسانی که در راه عدالت جفا می بینند، زیرا پادشاهی آسمانی از ایشان است. 11 خوش حال باشید اگر به خاطر من شما را خوار می سازند و جفا می رسانند و به ناحق هرگونه تهمت به شما می زنند. 12 خوشحال باشید و بسیار خوشی کنید، زیرا اجر شما در آسمان بزرگ است، چون همینطور به انبیای پیش از شما نیز جفا می رسانیدند.

13 شما نمک دنیا هستید ولی هرگاه نمک مزۀ خود را از دست بدهد، چگونه می توان آن را بار دیگر نمکین ساخت؟ دیگر مصرفی ندارد، جز آنکه بیرون ریخته پایمال مردم شود. 14 شما نور دنیا هستید. نمی توان شهری را که بر کوهی ساخته شده است، پنهان کرد. 15 هیچ کس چراغ روشن نمی کند که آن را زیر سرپوش بگذارد، بلکه آن را بر چراغ دان قرار می دهد تا به تمام ساکنان خانه نور دهد. 16 پس بگذارید نور شما همینطور در برابر مردم بدرخشد تا کارهای نیک شما را ببینند و پدر آسمانی شما را تمجید نمایند.

17 فکر نکنید که من آمده ام تا تورات و نوشته های انبیا را منسوخ و باطل نمایم. نیامده ام تا منسوخ کنم، بلکه تا آن ها را تمام کنم. 18 بیقین بدانید که تا آسمان و زمین بر جای هستند، هیچ حرف و نقطه ای از تورات از بین نخواهد رفت تا همۀ آن تمام شود. 19 پس هرگاه کسی حتی کوچکترین احکام شریعت را بشکند و به دیگران چنین تعلیم دهد در پادشاهی آسمانی پست ترین آدم شمرده خواهد شد. حال آنکه هر کس شریعت را اجرا کند و به دیگران نیز چنین تعلیم دهد، در پادشاهی آسمانی بزرگ خوانده خواهد شد. 20 بدانید که تا عدالت شما از عدالت معلمان شریعت و پیروان فرقۀ فریسی بیشتر نباشد، به داخل پادشاهی آسمانی نخواهید شد.

21 شنیده اید که در قدیم به مردم گفته شد: قتل نکن و هر کس مرتکب قتل شود ملامت خواهد شد. 22 اما من به شما می گویم: هر کس نسبت به برادر خود عصبانی شود، ملامت خواهد شد و هر که برادر خود را ابله بخواند، به محکمه برده خواهد شد و اگر او را احمق بخواند مستوجب آتش جهنم خواهد بود. 23 پس اگر هدیۀ خود را به قربانگاه ببری و در آنجا به خاطر بیاوری که برادرت از تو شکایتی دارد، 24 هدیه خود را پیش قربانگاه بگذار و اول برو با برادر خود آشتی کن و آنگاه برگرد و هدیه خویش را تقدیم کن. 25 با مدعی خود وقتی که هنوز در راه محکمه هستی صلح نما مبادا آن مدعی تو را به دست قاضی بسپارد و قاضی تو را به دست عسکر بدهد و به زندان بیفتی. 26 به راستی به شما می گویم تا پول آخر جیب خود را خرچ نکرده باشی، بیرون نخواهی آمد.

27 شنیده اید که گفته شده است: زنا نکن. 28 اما من به شما می گویم: هرگاه مردی از روی شهوت به زنی ببیند در دل خود با او زنا کرده است. 29 پس اگر چشم راست تو باعث گمراهی تو می شود، آن را بکش و دور انداز؛ زیرا بهتر است که عضوی از بدن خود را از دست بدهی تا اینکه با تمام بدن به جهنم افگنده شوی. 30 اگر دست راستت تو را گمراه می سازد، آن را ببر و دور انداز؛ زیرا بهتر است که عضوی از بدن خود را از دست بدهی تا اینکه با تمام بدن به جهنم بیفتی.

31 همچنین گفته شده است: هر مردی که زن خود را طلاق دهد، باید طلاقنامه ای به او بدهد. 32 اما من به شما می گویم: هر کسی که زن خود را جز به علت زنا طلاق دهد، او را به زناکاری می کشاند و هرکس با چنین زنی ازدواج نماید، زنا می کند.

33 همچنین شنیده اید که در قدیم به مردم گفته شد: قسم دروغ نخور و به هر سوگندی که به نام خداوند یاد کرده ای عمل نما. 34 اما من می گویم: به هیچ وجه قسم یاد نکن، نه به آسمان زیرا که عرش خدا است، 35 نه به زمین زیرا که پای انداز اوست، نه به اورشلیم زیرا که شهر آن پادشاه بزرگ است 36 و نه به سر خود، زیرا قادر نیستی مویی از آن را سیاه یا سفید کنی. 37 پس سخن شما فقط بلی یا نه باشد. زیاده بر این از شیطان است.

38 شنیده اید که گفته شده است: چشم به عوض چشم و دندان به عوض دندان. 39 اما من به شما می گویم: به کسی که به تو بدی می کند بدی نکن و اگر کسی بر گونۀ راست تو سیلی می زند، گونۀ دیگر خود را بطرف او بگردان. 40 هرگاه کسی تو را برای گرفتن پیراهنت به محکمه بکشاند، کرتی خود را هم به او ببخش. 41 هرگاه شخصی تو را به پیمودن یک کیلومتر راه مجبور نماید دو کیلومتر با او برو. 42 به کسی که از تو چیزی می خواهد ببخش و از کسی که تقاضای قرض می کند، روی نگردان.

43 شنیده اید که گفته شده است: همسایۀ خود را دوست بدار و با دشمن خویش دشمنی کن. 44 اما من به شما می گویم: دشمنان خود را دوست بدارید و برای کسانی که به شما جفا می رسانند دعا کنید. 45 به این وسیله شما فرزندان پدر آسمانی خود خواهید شد، چون آفتاب او بر بدان و نیکان یک قسم می تابد و باران او بر درستکاران و بدکاران یک قسم می بارد. 46 اگر فقط کسانی را دوست بدارید که شما را دوست دارند، چه اجری دارید؟ مگر جزیه گیران و سود خواران همین کار را نمی کنند؟ 47 اگر فقط به دوستان خود سلام کنید چه کار فوق العاده ای کرده اید؟ مگر بی دینان همین کار را نمی کنند؟ 48 پس شما کامل باشید همانطور که پدر آسمانی شما کامل است.

6:1 هوشیار باشید که کار های نیک خود را برای جلب توجه مردم پیش چشم دیگران انجام ندهید زیرا اگر چنین کنید، هیچ اجری نزد پدر آسمانی خود ندارید. 2 پس هرگاه صدقه می دهی آن را با دُهل و سُرنا اعلام نکن، چنانکه منافقان در کنیسه ها و سرکها می کنند تا مورد ستایش مردم قرار بگیرند. بیقین بدانید که آنها اجر خود را یافته اند! 3 و اما تو، هرگاه صدقه می دهی نگذار دست چپ تو از آنچه دست راستت می کند آ گاه شود. 4 از صدقه دادن تو کسی باخبر نشود و پدری که هیچ چیز از نظر او پنهان نیست اجر تو را خواهد داد.

5 وقتی دعا می کنید مانند منافقان نباشید. آنها دوست دارند در کنیسه ها و گوشه های سرکها بایستند و دعا بخوانند تا مردم آنها را ببینند. یقین بدانید که آن ها اجر خود را یافته اند! 6 هرگاه تو دعا می کنی به اندرون خانۀ خود برو، در را ببند و در خلوت، در حضور پدر نادیدۀ خود دعا کن و پدری که هیچ چیز از نظر او پنهان نیست اجر تو را خواهد داد. 7 در وقت دعا مانند دیگران وِردهای باطل را تکرار نکنید، آنها گمان می کنند با تکرار زیاد، دعای شان مستجاب می شود. 8 پس مثل ایشان نباشید زیرا پدر شما احتیاجات شما را پیش از آنکه از او بخواهید می داند. 9 پس شما اینطور دعا کنید: ای پدر آسمانی ما، نام تو مقدس باد. 10 پادشاهی تو بیاید. ارادۀ تو همانطور که در آسمان اجرا می شود، در زمین نیز اجرا شود. 11 نان روزانۀ ما را امروز به ما بده. 12 خطایای ما را ببخش، چنانکه ما نیز کسانی را که به ما خطا کرده اند می بخشیم. 13 ما را از وسوسه ها دور نگه دار و از شریر رهایی ده، زیرا پادشاهی و قدرت و جلال تا ابدالآباد از تو است. آمین. 14 چون ا گر شما خطایای دیگران را ببخشید پدر آسمانی شما نیز شما را خواهد بخشید. 15 اما اگر شما مردم را نبخشید پدر آسمانی شما نیز خطایای شما را نخواهد بخشید.

16 وقتی روزه می گیرید مانند منافقان، خود را افسرده نشان ندهید. آنها چهره های خود را تغییر می دهند تا روزه دار بودن خود را به رُخ دیگران بکشند. بیقین بدانید که آن ها اجر خود را یافته اند! 17 اما تو وقتی روزه می گیری، سرت را چرب کن و صورت خود را بشوی 18 تا مردم از روزۀ تو با خبر نشوند، بلکه فقط پدر تو که در نهان است آن را بداند و پدری که هیچ چیز از نظر او پنهان نیست اجر تو را خواهد داد.

19 گنج های خود را بر روی زمین، جایی که کُویه و زنگ به آن زیان می رساند و دزدان نقب زده آن را می دزدند، ذخیره نکنید. 20 بلکه گنج های خود را در عالم بالا، یعنی در جایی که کُویه و زنگ به آن آسیبی نمی رسانند و دزدان نقب نمی زنند و آن را نمی دزدند، ذخیره کنید. 21 زیرا هرجا گنج تو است، دل تو نیز در آنجا خواهد بود.

22 چراغ بدن، چشم است. اگر چشم تو سالم باشد، تمام وجودت روشن است 23 اما اگر چشم تو سالم نباشد تمام وجودت در تاریکی خواهد بود. پس اگر آن نوری که در تو است ظلمت باشد، آن چه ظلمت بزرگی خواهد بود!

24 هیچ کس نمی تواند بندۀ دو ارباب باشد چون یا از اولی بدش می آید و دومی را دوست دارد و یا به اولی ارادت پیدا می کند و دومی را حقیر می شمارد. شما نمی توانید هم بندۀ خدا باشید و هم در بند مال. 25 بنابر این به شما می گویم: برای زندگی خود تشویش نکنید، که چه بخورید و یا چه بنوشید و نه برای بدن خود که چه بپوشید، زیرا زندگی از غذا و بدن از لباس مهمتر است. 26 پرندگان را ببینید: آن ها نه می کارند، نه درو می کنند و نه در انبارها ذخیره می کنند، ولی پدر آسمانی شما روزی آن ها را می دهد. مگر ارزش شما به مراتب از آن ها بیشتر نیست؟ 27 کدام یک از شما می تواند با نگرانی ساعتی به عمر خود بیافزاید؟ 28 چرا برای لباس تشویش می کنید؟ سوسن های صحرا را ببینید چگونه نمو می کنند، آن ها نه زحمت می کشند و نه می ریسند. 29 ولی بدانید که حتی سلیمان هم با آن همه حشمت و جلال مثل یکی از آن ها آراسته نشد. 30 پس اگر خدا علف صحرا را که امروز هست و فردا به تنور ریخته می شود این طور می آراید، آیا شما را، ای کم ایمانان، به مراتب بهتر نخواهد پوشانید! 31 پس پریشان نباشید و نگویید: چه بنوشیم؟، چه بخوریم؟ و یا چه بپوشیم؟ 32 تمام ملتهای دنیا برای به دست آوردن این چیز ها تلاش می کنند، اما پدر آسمانی شما می داند که شما به همه این چیزها احتیاج دارید. 33 اول پادشاهی خدا و عدالت او را بطلبید، و همۀ این چیز ها نیز به شما داده خواهد شد. 34 پس نگران فردا نباشید، نگرانی فردا برای فرداست و بدی امروز برای امروز کافی است.

7:1 دیگران را بد نگویید تا شما را بد نگویند. 2 همانطور که شما دیگران را ملامت می کنید خود تان نیز ملامت خواهید شد. با هر پیمانه ای که به دیگران بدهید، با همان پیمانه عوض خواهید گرفت. 3 چرا پَرِ کاهی را که در چشم برادرت هست می بینی، ولی در فکر چوب بزرگی که در چشم خود داری نیستی؟ 4 یا چگونه جرأت می کنی به برادر خود بگویی: اجازه بده پَرِ کاه را از چشمت بیرون آورم حال آنکه خودت چوب بزرگی در چشم داری. 5 ای منافق، اول آن چوب بزرگ را از چشم خود بیرون بیاور و آنگاه درست خواهی دید که پَرِ کاه را از چشم برادرت بیرون بیاوری. 6 آنچه مقدس است به سگان ندهید و مرواریدهای خود را پیش خوک ها نریزید. مبادا آن ها را زیر پا لگدمال کنند و برگشته شما را بدَرَند.

7 بخواهید، به شما داده خواهد شد. بجویید، پیدا خواهید کرد. بکوبید، در به روی تان باز خواهد شد. 8 چون هرکه بخواهد به دست می آورد و هر که بجوید پیدا می کند و هرکه بکوبد، در برویش باز می شود. 9 آیا کسی در میان شما هست که وقتی پسرش از او نان بخواهد، سنگی به او بدهد؟ 10 و یا وقتی ماهی می خواهد ماری در دستش بگذارد؟ 11 پس ا گر شما که انسان های گناهکاری هستید، می دانید چگونه باید چیزهای خوب را به فرزندان خود بدهید، چقدر بیشتر پدر آسمانی شما چیزهای نیکو را به آنهای که از او تقاضا می کنند عطا خواهد فرمود! 12 با دیگران همانطور رفتار کنید که می خواهید آن ها با شما رفتار کنند. این است خلاصۀ تورات و نوشته های انبیا.

13 از دروازۀ تنگ داخل شوید، زیرا دروازه ای که بزرگ و راهی که وسیع است به هلاکت منتهی می شود و کسانی که این راه را می پیمایند، بسیارند. 14 اما دروازه ای که به زندگی منتهی می شود تنگ و راهش مشکل است و یابندگان آن هم، کم هستند.

15 از انبیای دروغین احتیاط کنید که در لباس میش به نزد شما می آیند، ولی در باطن گرگان درنده اند. 16 آنها را از اعمال شان خواهید شناخت. آیا می توان از بوتۀ خار انگور و از خاربن انجیر چید؟ 17 همینطور درخت خوب میوه نیکو ببار می آورد و درخت بد میوه بد. 18 درخت نیکو نمی تواند میوه بد ببار آورد و نه درخت بد میوۀ نیکو. 19 درختی که میوۀ خوب ببار نیاورد آن را می بُرند و در آتش می اندازند. 20 بنابر این شما آن ها را از میوه های شان خواهید شناخت.

21 نه هرکس که مرا خداوندا، خطاب کند داخل پادشاهی خداوندا آسمانی می شود، بلکه کسی که ارادۀ پدر آسمانی مرا به انجام برساند. 22 وقتی آن روز برسد بسیاری به من خواهند گفت: خداوندا، خداوندا، آیا به نام تو نبوّت نکردیم و به نام تو سخن نگفتیم؟ آیا با ذ کر نام تو ارواح ناپاک را بیرون نراندیم؟ و به نام تو معجزات بسیار نکردیم؟ 23 آنگاه واضعاً به آنها خواهم گفت: من هرگز شما را نمی شناسم. از من دور شوید، ای بدکاران.

24 پس کسی که سخنان مرا می شنود و به آن ها عمل می کند، مانند شخص دانایی است که خانۀ خود را بر سنگ ساخت. 25 باران بارید، سیل جاری شد و باد وزیده بر آن خانه زورآور گردید، اما آن خانه خراب نشد زیرا تهداب آن بر روی سنگ بود. 26 اما هر که سخنان مرا بشنود و به آن ها عمل نکند مانند شخص نادانی است که خانۀ خود را بر روی ریگ ساخت. 27 باران بارید، سیل جاری شد و باد وزیده به آن خانه زورآورگردید و آن خانه ویران شد و چه خرابی بزرگی بود! 28 وقتی عیسی این سخنان را به پایان رسانید مردم از تعالیم او حیران شدند 29 زیرا او بر خلاف روش علمای دین، با اختیار و قدرت به آنها تعلیم می داد.

8:1 وقتی عیسی از کوه پایین آمد جمعیت زیادی پشت سر او حرکت کرد. 2 در این هنگام یک نفر جذامی به او نزدیک شد و پیش او به خاک افتاده گفت: ای آقا، اگر بخواهی می توانی مرا پاک سازی. 3 عیسی دست خود را دراز کرده او را لمس نمود و گفت: البته می خواهم، پاک شو و فوراً آن مرد از جذام خود شفا یافت. 4 آنگاه عیسی به او فرمود: احتیاط کن که چیزی به کسی نگویی، بلکه برو و خودت را به کاهن نشان بده و به خاطر شفای خود هدیه ای را که موسی مقرر کرده است تقدیم کن تا آن ها شفای تو را تصدیق نمایند.

5 در آن وقت که عیسی به کپرناحوم داخل می شد، یک صاحب منصب رومی پیش آمد و با زاری به او گفت: ای آقا، غلام من کرخت در خانه افتاده است و سخت درد می کشد. 7 عیسی فرمود: من می آیم و او را شفا می دهم. 8 اما آن صاحب منصب در جواب گفت: ای آقا، من لایق آن نیستم که تو به زیر سقف خانه من بیایی. فقط امر کن و غلام من شفا خواهد یافت. 9 چون خود من یک مأمور هستم و عسا کر هم زیردست خویش دارم. وقتی به یکی می گویم برو می رود و به دیگری می گویم بیا می آید و وقتی به نوکر خود می گویم: این کار را بکن می کند. 10 عیسی از شنیدن این سخنان تعجب کرد و به مردمی که به دنبال او آمده بودند فرمود: به شما می گویم که من چنین ایمانی در میان قوم اسرائیل هم ندیده ام. 11 بدانید که بسیاری از مشرق و مغرب آمده با ابراهیم و اسحاق و یعقوب در پادشاهی آسمانی بر سر یک دسترخوان خواهند نشست 12 اما کسانی که برای این پادشاهی تولد یافتند به بیرون در ظلمت، جایی که گریه و دندان بر هم ساییدن است، افگنده خواهند شد. 13 سپس عیسی به آن صاحب منصب گفت: برو، مطابق ایمانت به تو داده شود. در همان لحظه غلام او شفا یافت.

14 وقتی عیسی به خانه پِترُس رفت، خشوی پِترُس را دید که در بستر خوابیده است و تب دارد. 15 عیسی دست او را لمس کرد. تب او قطع شد و برخاسته به پذیرایی عیسی پرداخت. 16 همینکه غروب شد، بسیاری از دیوانگان را نزد او آوردند و او با گفتن یک کلمه ارواح ناپاک را بیرون می کرد و تمام بیماران را شفا می داد 17 تا پیشگویی اشعیای نبی تمام شود که گفته بود: او ضعف های ما را برداشت و مرض های ما را از ما دور ساخت.

18 عیسی جمعیتی را که به دورش جمع شده بودند دید و به شاگردان خود امر کرد که به طرف دیگر بحیره بروند. 19 یکی از علمای دین یهود پیش آمده گفت: ای استاد، هرجا که بروی به دنبال تو می آیم. 20 عیسی در جواب گفت: روباهان برای خود لانه و پرندگان برای خود آشیانه دارند، اما پسر انسان جایی ندارد که در آن بیارامد. 21 یکی دیگر از پیروان او به او گفت: ای آقا، اجازه بده اول بروم و پدرم را به خاک بسپارم. 22 عیسی جواب داد: به دنبال من بیا و بگذار مردگان، مردگان خود را دفن کنند.

23 عیسی سوار کشتی شد و شاگردانش هم با او حرکت کردند. 24 ناگهان طوفانی در بحیره برخاست بطوری که امواج، کشتی را پُر می ساخت، ولی عیسی در خواب بود. 25 پس شا گردان آمده او را بیدار کردند و با فریاد گفتند: ای خداوند، ما را نجات بده، ما هلاک می شویم. 26 عیسی گفت: ای کم ایمانان، چرا اینقدر می ترسید؟ و سپس برخاسته با تندی به باد و بحیره فرمان داد و بحیره کاملاً آرام شد. 27 شاگردان از آنچه واقع شد حیران شده گفتند: این چگونه شخصی است که باد و بحیره هم از او اطاعت می کنند؟

28 هنگامی که عیسی به آن طرف بحیره به سرزمین جَدَریان رسید دو دیوانه از میان قبرها بیرون آمده با او روبرو شدند. آن ها آنقدر خطرناک بودند، که هیچکس جرأت نداشت از آنجا عبور کند. 29 آن دو نفر با فریاد گفتند: ای پسر خدا، با ما چه کار داری؟ آیا به اینجا آمده ای تا ما 30 قدری ؟ را پیش از وقت عذاب دهی دورتر از آن محل، یک گلۀ بزرگ خوک مشغول چریدن بود 31 و ارواح ناپاک از عیسی خواهش کرده گفتند: ا گر می خواهی ما را بیرون برانی، ما را به داخل آن گلۀ خوک بفرست. 32 عیسی فرمود: بروید پس آن ها بیرون آمده به داخل خوک ها رفتند. تمام آن گله از بالای تپه به بحیره هجوم بردند و در آب هلاک شدند. 33 خوک بانان پا به فرار گذاشته به شهر رفتند و تمام داستان و ماجرای دیوانگان را برای مردم نقل کردند. 34 در نتیجه تمام مردم شهر برای دیدن عیسی بیرون آمدند و وقتی او را دیدند از او تقاضا کردند که آن ناحیه را ترک نماید.

9:1 عیسی سوار کشتی شد و از بحیره گذشته به شهر خود آمد. 2 در این وقت چند نفر یک شل را که در بستر خوابیده بود پیش او آوردند. عیسی ایمان آنها: را دیده به آن مرد گفت پسرم، خاطر جمع باش، گناهانت آمرزیده شد. 3 فوراً بعضی از علمای دین یهود این مرد سخنان کفرآمیز پیش خود گفتند می گوید. 4 عیسی به افکار آنها پی برده گفت: چرا این افکار پلید را در دل خود می پرورانید؟ 5 آیا گفتن گناهانت آسانتر است یا گفتن آمرزیده شد برخیز و راه برو؟ 6 اما حالا ثابت خواهم کرد که پسر انسان بر روی زمین حق آمرزیدن گناهان را دارد. سپس به آن شل گفت: برخیز، بستر خود را بردار و به خانه ات برو. 7 آن مرد برخاست و به خانۀ خود رفت. 8 مردم از دیدن این واقعه بسیار تعجب کردند و خدا را به خاطر عطای چنین قدرتی به انسان شکر نمودند.

9 عیسی از آنجا گذشت و در بین راه مردی را به نام متی دید که در محل وصول مالیه نشسته بود. عیسی به او گفت: به دنبال من بیا. متی برخاسته به دنبال او رفت. 10 هنگامی که عیسی در خانۀ او بر سر دسترخوان نشسته بود بسیاری از خطاکاران و جزیه گیران و اشخاص دیگر آمدند و با عیسی و شاگردانش سر یک دسترخوان نشستند. 11 فریسی ها این را دیده به شاگردان عیسی گفتند: چرا استاد شما با جزیه گیران، سودخواران و خطاکاران غذا می خورد؟ 12 عیسی سخن آنها را شنیده گفت: بیماران به طبیب احتیاج دارند، نه تندرستان. 13 بروید و معنی این کلام را بفهمید: من رحمت می خواهم نه قربانی زیرا من نیامدم تا پرهیزکاران را دعوت کنم بلکه گناهکاران را.

14 شا گردان یحیی نزد عیسی آمده پرسیدند: چرا ما و فریسی ها روزه می گیریم ولی شا گردان تو روزه نمی گیرند؟ 15 عیسی در جواب گفت: آیا انتظار دارید دوستان داماد در حالی که داماد با ایشان است ماتم کنند؟ زمانی می آید که داماد از ایشان گرفته می شود، در آن روزها روزه خواهند گرفت. 16 هیچ کس لباس کهنه را با پارچۀ نو پینه نمی کند، زیرا در این صورت آن پینه از لباس جدا می گردد و پارگی بدتری ایجاد می کند. 17 شراب تازه را نیز در مَشک کهنه نمی ریزند. ا گر بریزند مَشک ها پاره می شود، شراب بیرون می ریزد و مَشک ها از بین می رود. شراب تازه را در مَشک های نو می ریزند تا هم شراب و هم مَشک سالم بماند.

18 عیسی هنوز سخن می گفت که سرپرست یکی از کنیسه ها به نزد او آمد و روی به خاک افتاده گفت: دختر من همین الآن مُرد، ولی می دانم اگر تو بیایی و بر او دست بگذاری او زنده خواهد شد. 19 عیسی برخاسته و با او رفت و شاگردانش نیز به دنبال او حرکت کردند. 20 در این وقت زنی که مدت دوازده سال به خونریزی مبتلا بود از پشت سر عیسی آمد و دامن لباس او را لمس کرد، 21 زیرا پیش خود می گفت: اگر فقط بتوانم لباسش را لمس کنم شفا خواهم یافت. 22 عیسی برگشت و او را دیده فرمود: دخترم، خاطر جمع باش. ایمان تو، تو را شفا داده است و از همان لحظه او شفا یافت. 23 وقتی عیسی به خانۀ سرپرست کنیسه رسید و ماتم داران و مردم پریشان را دید 24 فرمود: همه بیرون بروید، این دختر نمرده بلکه خواب است. اما آن ها فقط به او می خندیدند. 25 وقتی عیسی همه را بیرون کرد به داخل اطاق رفت و دست دختر را گرفت و او برخاست. 26 خبر این واقعه در تمام آن ناحیه انتشار یافت.

27 در حالی که عیسی از آنجا می گذشت دو کور به دنبال او رفتند و فریاد می کردند ای پسر داود، به ما رحم کن 28 و وقتی او به خانه رسید آن دو نفر پیش او آمدند. عیسی از آن ها پرسید: آیا ایمان دارید که من قادر هستم این کار را انجام دهم؟ آن ها گفتند بلی، ای آقا 29 پس عیسی چشمان آن ها را لمس کرد و فرمود: مطابق ایمان شما برای تان انجام بشود 30 و چشمان آن ها باز شد. عیسی با تکرار از آن ها خواست که دربارۀ این موضوع چیزی به کسی نگویند. 31 اما همینکه از خانه بیرون رفتند، در تمام آن ناحیه دربارۀ او صحبت کردند.

32 در حالی که آن دو نفر بیرون می رفتند، شخصی را پیش عیسی آوردند که گنگ بود زیرا روح ناپاک داشت. 33 عیسی روح ناپاک را از او بیرون کرد و زبان او باز شد. مردم از این موضوع بسیار تعجب کرده گفتند: چیزی مانند این هرگز در میان قوم اسرائیل دیده نشده است. 34 اما فریسی ها گفتند: او به کمک رئیس شیاطین، ارواح ناپاک را بیرون می کند.

35 عیسی در تمام شهرها و دهات می گشت و در کنیسه ها تعلیم می داد و مژدۀ پادشاهی خدا را اعلام می کرد و هرنوع ناخوشی و بیماری را شفا می داد. 36 وقتی او جمعیت زیادی را دید دلش به حال آن ها سوخت زیرا آنها مانند گوسفندان بدون چوپان پریشان حال و درمانده بودند. 37 پس به شاگردان خود گفت: در حقیقت محصول فراوان است ولی کارگر کم. 38 بنابر این شما از صاحب محصول درخواست نمائید تا کارگرانی برای جمع آوری محصول خود بفرستد.

10:1 عیسی دوازده حواری را پیش خود خواست و به آنها قدرت داد تا ارواح ناپاک را بیرون کنند و هر نوع بیماری و مرض را شفا بخشند. 2 این است نام های آن دوازده رسول: اول شَمعون معروف به پِترُس و برادرش اندریاس، یعقوب پسر زَبدی و برادرش یوحنا، 3 فیلیپُس و بَرتولما، توما و متای جزیه گیر، یعقوب پسر حَلفی و تَدی، 4 شَمعون غیور و یهودای اسخریوطی که عیسی را به دست دشمنان تسلیم کرد.

5 عیسی این دوازده نفر را به وظیفه فرستاده به آن ها گفت: از سرزمین های غیر یهود عبور نکنید و به هیچ یک از شهرهای سامریان داخل نشوید، 6 بلکه نزد گوسفندان گمشدۀ خاندان اسرائیل بروید 7 و در بین راه اعلام کنید که پادشاهی آسمانی نزدیک است. 8 بیماران را شفا دهید، مردگان را زنده کنید، جذامیان را پاک سازید و ارواح ناپاک را بیرون کنید. مفت یافته اید، مفت بدهید. 9 برای سفر، طلا و نقره و مس با خود نبرید. 10 و خرجین یا پیراهن اضافی و بوت و چوب دستی برندارید، چون کارگر مستحق معاش خود می باشد. 11 به هر شهر و ده که داخل می شوید دنبال کسی بگردید، که شایسته باشد و تا زمانی که در آنجا هستید در منزل او بمانید. 12 وقتی به خانه ای داخل می شوید سلام بگویید. 13 اگر آن خانواده لایق آن باشد سلام شما بر آن ها قرار می گیرد و اگر شایسته نباشد، سلام شما به خود تان بر می گردد. 14 اگر کسی شما را نپذیرد و یا به آنچه می گویید گوش ندهد، وقتی که آن خانه یا آن شهر را ترک می کنید، گرد و خاک آن را از پای خود بتکانید. 15 بدانید که در روز قیامت حالت سَدوم و غموره از آن شهر بهتر خواهد بود.

16 خوب توجه کنید، من شما را مانند گوسفندان به میان گرگ ها می فرستم. پس مثل مار هوشیار و مانند کبوتر، بی آزار باشید. 17 هوشیار باشید، زیرا مردم شما را تحویل محکمه ها خواهند کرد، و شما را در کنیسه ها تازیانه خواهند زد 18 و شما را به خاطر من پیش فرمانروایان و پادشاهان خواهند برد تا در برابر آنها و مردم بیگانه شهادت دهید. 19 اما وقتی شما را دستگیر می کنند، پریشان نباشید که چه چیز و چطور بگوئید چون در همان وقت آنچه باید بگوئید به شما داده خواهد شد، 20 زیرا گوینده شما نیستید، بلکه روح پدر آسمانی شما است که در شما سخن می گوید. 21 برادر، برادر را و پدر، پسر را تسلیم مرگ خواهد نمود. فرزندان بر ضد والدین خود برخواهند خاست و باعث کشتن آن ها خواهند شد. 22 همۀ مردم به خاطر نام من که شما بر خود دارید، از شما نفرت خواهند داشت، اما کسی که تا آخر ثابت بماند نجات خواهد یافت. 23 هرگاه شما را در شهری آزار می رسانند به شهر دیگر پناهنده شوید. بدانید که پیش از آنکه به تمام شهرهای اسرائیل بروید، پسر انسان خواهد آمد. 24 شاگرد از معلم خود و خادم از ارباب خویش بالا تر نیست. 25 شاگرد می خواهد به مقام معلم خود برسد و خادم به مقام ارباب خویش. اگر پدر خانه را شیطان بخوانند، چه نسبت های بدتری به اهل خانه اش خواهند داد.

26 پس نترسید، هر چه پوشیده است، پرده از روی آن برداشته می شود و هر چه پنهان است آشکار خواهد شد. 27 آنچه را من در تاریکی به شما می گویم، در روز روشن اعلام کنید و آنچه را محرمانه می شنوید، از بام خانه ها با صدای بلند بگویید. 28 از کسانی که جسم را می کشند ولی قادر به کشتن جان نیستند نترسید. از کسی بترسید که قادر است جسم و جان، هر دو را در دوزخ تباه سازد. 29 آیا دو گنجشک به یک روپیه فروخته نمی شود؟ باوجود این، بدون اجازۀ پدر آسمانی شما حتی یکی از آن ها به زمین نخواهد افتاد. 30 و اما در مورد شما، حتی موهای سر شما شمرده شده است. 31 پس نترسید، شما از گنجشک های بی شمار بیشتر ارزش دارید.

32 پس هرکس در برابر مردم خود را از من بداند من نیز در برابر پدر آسمانی خود او را از خود خواهم دانست. 33 اما هرکه در برابر مردم بگوید، که مرا نمی شناسد من نیز در حضور پدر آسمانی خود خواهم گفت که او را نمی شناسم.

34 گمان نکنید که آمده ام تا صلح به زمین بیاورم، نیامده ام که صلح بیاورم بلکه شمشیر. 35 من آمده ام تا در میان پسر و پدر، دختر و مادر، عروس و خشو اختلاف بیاندازم. 36 دشمنان شخص، اعضای خانواده خود او خواهند بود. 37 هرکه پدر یا مادر خود را بیشتر از من دوست داشته باشد، لایق من نیست و هر کس که دختر یا پسر خود را بیش از من دوست بدارد، لایق من نمی باشد. 38 هر که صلیب خود را برندارد و به دنبال من نیاید، لایق من نیست. 39 هرکسی که فقط در فکر زندگی خود باشد، آن را از دست خواهد داد؛ ولی کسی که به خاطر من زندگی خود را از دست بدهد، زندگی او در امان خواهد بود.

40 هر که شما را بپذیرد، مرا پذیرفته و هر که مرا بپذیرد کسی را که مرا فرستاد پذیرفته است. 41 هرکس یک نبی را به خاطر اینکه نبی است بپذیرد، اجر یک نبی را به دست خواهد آورد و هر کس شخص عادل را بخاطر اینکه عادل است بپذیرد، اجر یک عادل را خواهد یافت. 42 بیقین بدانید که هرگاه کسی به یکی از کوچکترین پیروان من، به خاطر اینکه پیرو من است، حتی یک جام آب سرد بدهد، به هیچ وجه بی اجر نخواهد ماند.

11:1 عیسی این اوامر را به شاگردان خود داد و آنجا را ترک کرد تا در شهرهای اطراف تعلیم دهد و موعظه نماید. 2 وقتی یحیی در زندان از کارهای مسیح با خبر شد، دو نفر از شاگردان خود را نزد او فرستاده 3 پرسید: آیا تو همان شخصی هستی که قرار است بیاید، یا ما در انتظار شخص دیگری باشیم؟ 4 عیسی در جواب گفت: بروید و آنچه را که می بینید و می شنوید به یحیی بگویید: 5 کوران بینایی خود را باز می یابند، لنگان به راه می افتند و جذامیان پاک می گردند، کِران شنوا و مردگان زنده می شوند و به بینوایان مژده داده می شود. 6 خوشا بحال کسی که در مورد من شک نکند. 7 در حالی که شاگردان یحیی از آنجا می رفتند عیسی دربارۀ یحیی شروع به صحبت کرد و به مردمی که در اطراف او ایستاده بودند گفت: برای دیدن چه چیز به بیابان رفتید؟ برای تماشای نی ای که از باد می لرزد؟ 8 پس برای دیدن چه چیز رفتید؟ برای دیدن مردی که لباس ابریشمی و گرانبها پوشیده است؟ بدون شک جای چنین کسانی در قصر های سلطنتی است. 9 پس شما برای دیدن چه چیز از شهر بیرون رفتید؟ برای دیدن یک نبی؟ بلی، به شما می گویم که او از یک نبی هم بالا تر است. 10 او کسی است که دربارۀ وی نوشته شده است: اینست رسول من که او را پیش روی تو می فرستم و او راه را برای آمدن تو آماده خواهد ساخت. 11 بدانید که کسی بزرگتر از یحیی به دنیا نیامده است. باوجود این کوچکترین شخص در پادشاهی خدا از او بزرگتر است. 12 از زمان یحیای تعمید دهنده تا به امروز پادشاهی خدا مورد حملات سخت قرار گرفته و جباران برای دست یافتن به آن کوشش می نمایند. 13 همۀ انبیا و تورات تا ظهور یحیی دربارۀ پادشاهی خدا پیشگویی کرده اند. 14 اگر این ها را قبول دارید، بدانید که یحیی همان الیاس است که باید می آمد. 15 اگر گوش شنوا دارید بشنوید. 16 اما من مردمان این زمانه را به چه چیز تشبیه کنم؟ آن ها مانند کودکانی هستند که در بازار می نشینند و با صدای بلند به یکدیگر می گویند: 17 ما برای شما نی زدیم، نرقصیدید! ناله کردیم، گریه نکردید! 18 وقتی یحیی آمد نه می خورد و نه می نوشید، ولی همه می گفتند: او روح ناپاک دارد! 19 وقتی پسر انسان آمد که می خورَد و می نوشد مردم می گویند: ببینید، او یک آدم پُر خور، میگسار و دوست جزیه گیران و گناهکاران است! باوجود این، درستی حکمت خدا بوسیلۀ نتایج آن به ثبوت می رسد.

20 آنگاه عیسی دربارۀ شهرهایی صحبت کرد که اکثر معجزات او در آن ها روی داده بود و مردم آن شهرها را به خاطر اینکه توبه نکرده بودند سرزنش نموده 21 گفت: وای بر تو ای خورَزین و وای بر تو ای بیتسَیدا، اگر معجزاتی که در شما انجام شد در صور و صیدون انجام می شد مدت ها پیش از این خط بینی کشیده، خاکستر نشین می شدند و توبه می کردند. 22 اما بدانید که در روز قیامت برای صور و صیدون بیشتر قابل تحمل خواهد بود تا برای شما. 23 و اما تو ای کپرناحوم که سر به آسمان کشیده ای! به دوزخ سرنگون خواهی شد، زیرا اگر معجزاتی که در تو انجام شد در سدوم انجام می شد، آن شهر تا به امروز باقی می ماند. 24 اما بدان که در روز قیامت برای شهر سدوم بیشتر قابل تحمل خواهد بود تا برای تو.

25 در آن وقت عیسی به سخنان خود ادامه داده گفت: ای پدر، ای خداوند آسمان و زمین، تو را سپاس می گویم که این امور را از دانایان و خردمندان پنهان داشته و به ساده دلان آشکار ساخته ای. 26 بلی ای پدر، خواست تو چنین بود. 27 پدر همه چیز را به من سپرده است و هیچ کس جز پدر، پسر را نمی شناسد و هیچ کس پدر را نمی شناسد، بجز پسر و کسانی که پسر بخواهد پدر را به ایشان بشناساند. 28 ای تمامی زحمتکشان و گرانباران نزد من بیایید و من به شما آرامی خواهم داد. 29 یوغ مرا بر خود گیرید و از من تعلیم یابید، زیرا من نرمدل و فروتن هستم و جانهای شما آرامی خواهد یافت، 30 زیرا یوغ من خفیف و بار من سبک است.

12:1 در آن زمان عیسی در یک روز سَبَت از میان مزارع گندم می گذشت و چون شاگردانش گرسنه بودند شروع به چیدن خوشه های گندم و خوردن آن ها کردند. 2 پیروان فرقه فریسی این را دیده به او گفتند: ببین شاگردان تو کاری می کنند که در روز سَبَت جایز نیست. 3 او در جواب فرمود: آیا شما آنچه را که داود وقتی خودش و یارانش گرسنه بودند انجام داد نخوانده اید؟ 4 چگونه او به خانۀ خدا داخل شد و نان تقدیس شده را خورد، حال آنکه خوردن آن نان، هم برای او و هم برای یارانش ممنوع بود و فقط کاهنان اجازۀ خوردن آن را داشتند. 5 آیا در تورات نخوانده اید که کاهنان با این که در روز سَبَت در خانۀ خدا، قانون روز سَبَت را می شکنند بی گناه هستند؟ 6 بدانید که شخصی بزرگتر از خانۀ خدا در اینجا است. 7 اگر شما معنی این جمله را می دانستید که می گوید: رحمت می خواهم نه قربانی، مردم بی گناه را ملامت نمی کردید. 8 زیرا پسر انسان صاحب اختیار روز سَبَت است.

9 پس از آنکه عیسی به شهر دیگری رفت و به کنیسه آنها داخل شد. 10 مردی در آنجا بود که یک دستش خشک شده بود. عده ای از حاضرین از عیسی سؤال کردند: آیا شفا دادن در روز سَبَت جایز است؟ البته مقصد آن ها این بود، که تهمتی بر ضد او پیدا کنند. 11 اما عیسی به ایشان فرمود: فرض کنید که یکی از شما گوسفندی دارد که در روز سَبَت به چاهی می افتد. آیا آن گوسفند را نمی گیرد و از چاه بیرون نمی آورد؟ 12 مگر انسان از گوسفند به مراتب عزیزتر نیست؟ بنابر این، انجام کارهای نیکو در روز سَبَت جایز است. 13 سپس عیسی به آن مرد رو کرده فرمود: دستت را دراز کن. او دست خود را دراز کرد و مانند دست دیگرش سالم شد. 14 آنگاه پیروان فرقه فریسی از کنیسه بیرون رفتند و برای کشتن عیسی دسیسه چیدند.

15 اما وقتی عیسی از ماجرا باخبر شد، آنجا را ترک کرد ولی جمعیت زیادی به دنبال او رفتند و او همۀ بیماران را شفا بخشید 16 و به آن ها امر کرد که دربارۀ او با کسی صحبت نکنند 17 تا به این وسیله پیشگویی اشعیای نبی تمام شود که می فرماید: 18 این است بندۀ من که او را برگزیده ام. او محبوب و مایۀ خوشی من است. او را از روح خود پُر خواهم ساخت و او ملت ها را از کیفر خدا آ گاه خواهد نمود. 19 او با کسی ستیزه نمی کند و فریاد نمی زند، و کسی صدای او را در کوچه ها نخواهد شنید. 20 نی خمیده را نخواهد شکست، و فتیلۀ نیم سوخته را خاموش نخواهد کرد و خواهد کوشید تا عدالت پیروز شود. 21 او مایۀ امید تمام ملت ها خواهد بود.

22 در این وقت مردم شخصی را پیش او آوردند، که دیوانه و کور و گنگ بود و عیسی او را شفا داد بطوری که او توانست هم حرف بزند و هم ببیند. 23 مردم همه تعجب کرده می گفتند: آیا این پسر داود نیست؟ 24 اما وقتی پیروان فرقه فریسی این را شنیدند گفتند: این مرد به کمک بَعلزِبول، رئیس شیاطین، ارواح ناپاک را بیرون می کند. 25 عیسی که از افکار ایشان آ گاه بود به آنها گفت: هر کشوری که به دسته های مخالف تقسیم شود رو به خرابی خواهد گذاشت و هر شهر یا خانه ای که به دسته های مخالف تقسیم گردد دوام نخواهد آورد. 26 و اگر شیطان، شیطان را بیرون کند و انشعاب کند حکومت او چگونه پایدار بماند؟ 27 و اگر من به کمک شیطان ارواح ناپاک را بیرون می کنم، فرزندان شما با کمک چه کسی آن ها را بیرون می کنند؟ آن ها دربارۀ حرف های شما قضاوت خواهند کرد. 28 اما اگر من به وسیلۀ روح خدا ارواح ناپاک را بیرون می کنم، این نشان می دهد که پادشاهی خدا به شما نزدیک شده است. 29 یا چگونه کسی می تواند به خانۀ مرد زورمندی داخل شود و اموال او را تاراج کند جز آنکه اول دست و پای آن مرد را ببندد و آن وقت خانه او را غارت کند؟ 30 هرکه با من نیست بر خلاف من است و هر که با من جمع نمی کند پراگنده می سازد. 31 پس بدانید که هر نوع گناه یا کفری که انسان مرتکب شده باشد قابل آمرزش است، بجز کفری که به مقابل روح القدس بگوید. این کفر آمرزیده نخواهد شد. 32 هر کس به مقابل پسر انسان سخنی بگوید آمرزیده خواهد شد، اما برای کسی که به مقابل روح القدس سخن بگوید هیچ آمرزشی نیست نه در این دنیا و نه در دنیای آینده.

33 اگر میوۀ خوب می خواهید، درخت شما باید خوب باشد، زیرا درخت بد میوه بد ببار خواهد آورد. چونکه درخت را از میوه اش می شناسند. 34 ای مارها، شما که آدم های شریری هستید، چگونه می توانید سخنان خوب بگویید؟ زیرا زبان از آنچه دل را پُر ساخته است، سخن می گوید. 35 مرد نیکو از خزانۀ نیکوی درون خویش نیکی و مرد بد از خزانۀ بد درون خود بدی ببار می آورد. 36 بدانید که در روز داوری همۀ مردم باید جواب هر سخن بیهوده ای را که گفته اند بدهند. 37 زیرا مطابق سخن خود یا برائت خواهید یافت و یا ملامت خواهید شد.

38 در این وقت عده ای از علمای دین یهود و پیروان فرقه فریسی به عیسی گفتند: ای استاد می خواهیم معجزه ای به ما نشان بدهی. 39 او جواب داد: طایقه شریر و بی وفا معجزه می خواهند و تنها معجزه ای که به آن ها داده خواهد شد، معجزه یونس نبی است. 40 همانطور که یونس سه روز و سه شب در شکم یک ماهی کلان ماند، پسر انسان نیز سه شبانه روز در دل زمین خواهد ماند. 41 در روز داوری مردم نینوا بر می خیزند و مردم این زمانه را ملامت می کنند، زیرا مردم نینوا وقتی موعظۀ یونس را شنیدند، توبه کردند. حال آن که شخصی که در اینجا است، از یونس بزرگتر است. 42 ملکۀ جنوب نیز در روز داوری برخاسته مردم این زمانه را ملامت خواهد ساخت، زیرا او از دورترین نقطۀ دنیا آمد تا حکمت سلیمان را بشنود و حال آن که شخصی که در اینجاست از سلیمان بزرگتر است.

43 وقتی روح ناپاک از شخصی بیرون می آید برای پیدا کردن جای راحت در بیابان های خشک و بی آب سرگردان می شود و چون نمی یابد، 44 با خود می گوید: به خانه ای که آن را ترک کردم بر می گردم. پس بر می گردد و آن خانه را خالی و جارو شده و منظم و مرتب می بیند. 45 آنگاه می رود و هفت روح شریرتر از خود را جمع می کند و می آورد و آن ها همه آمده در آنجا ساکن می شوند و عاقبت آن شخص از اولش بدتر می شود. وضع مردم شریر این زمانه هم همینطور خواهد بود.

46 عیسی هنوز مشغول صحبت بود، که مادر و برادرانش آمدند و در بیرون ایستاده می خواستند با او صحبت کنند. 47 پس شخصی به او گفت: مادر و برادرانت بیرون ایستاده و می خواهند با تو صحبت کنند. 48 عیسی گفت: مادر من کیست؟ برادرانم کی هستند؟ 49 و به شاگردان خود اشاره کرده فرمود: این ها مادر و برادران من هستند. 50 هر که ارادۀ پدر آسمانی مرا انجام دهد برادر من، خواهر من و مادر من است.

13:1 در همان روز عیسی از خانه خارج شد و به لب بحیره رفت و در آنجا نشست. 2 جمعیت زیادی به دور او جمع شد بطوری که او مجبور گردید سوار کشتی ای شده در آن بنشیند در حالی که مردم در لب بحیره ایستاده بودند. 3 عیسی مطالب بسیاری را با مَثَل به آن ها گفت. او فرمود: دهقانی برای پاشیدن تخم به مزرعه رفت. 4 وقتی مشغول پاشیدن تخم در مزرعه بود، بعضی از دانه ها در بین راه افتادند و پرندگان آمده آن ها را خوردند. 5 بعضی از دانه ها روی سنگلاخ افتادند و چون زمین عمقی نداشت زود سبز شدند. 6 اما وقتی آفتاب بر آن ها درخشید همه سوختند و چون ریشه نداشتند خشک شدند. 7 بعضی از دانه ها به داخل خارها افتادند و خارها رشد کرده آن ها را خفه کردند. 8 بعضی از دانه ها در خاک خوب افتادند و از هر دانه صد یا شصت یا سی دانه به دست آمد. 9 هر که گوش شنوا دارد بشنود.

10 پس از آن شاگردان نزد عیسی آمده از او پرسیدند: چرا به صورت مَثَل برای آن ها صحبت می کنی؟ 11 عیسی در جواب فرمود: قدرت درک اسرار پادشاهی خدا به شما عطا شده، اما به آن ها عطا نشده است. 12 زیرا به شخصی که دارد بیشتر داده خواهد شد تا به اندازه کافی و فراوان داشته باشد، و از آن کس که ندارد، حتی آنچه را هم که دارد گرفته می شود. 13 بنابراین من برای آنها در قالب مَثَل ها صحبت می کنم، زیرا آنها نگاه می کنند ولی نمی بینند و گوش می دهند ولی نمی شنوند و نمی فهمند. 14 پیشگویی اشعیا دربارۀ آنها تمام شده است که می گوید: پیوسته گوش می دهید ولی نمی فهمید، پیوسته نگاه می کنید ولی نمی بینید؛ 15 زیرا ذهن این مردم کند گشته، گوش های شان سنگین شده و چشمان شان بسته است. وگرنه چشمان شان می دید و گوش های شان می شنید و می فهمیدند و بازگشت می کردند و من آنها را شفا می دادم. 16 اما خوشا بحال شما که چشمان تان می بیند و گوش های تان می شنود. 17 بدانید که انبیا و نیکمردان بسیاری آرزو داشتند که آنچه را شما اکنون می بینید، ببینند و ندیدند و آنچه را شما می شنوید، بشنوند و نشنیدند.

18 پس معنی مَثَل دهقان را بشنوید: 19 وقتی شخص مژدۀ پادشاهی خدا را می شنود ولی آن را نمی فهمد، شیطان می آید و آنچه را که در دل او کاشته شده، می رباید. این تخمی است که در بین راه افتاده بود. 20 دانه ای که در سنگلاخ می افتد، مانند کسی است که تا پیام را می شنود، با خوشی می پذیرد. 21 ولی در او ریشه نمی گیرد و دوام نمی آورد. پس وقتی به سبب آن مژده زحمت و آزاری به او برسد فوراً دلسرد می شود. 22 دانه ای که به داخل خارها افتاد مانند کسی است که پیام را می شنود، اما تشویش زندگی و عشق به پول، آن پیام را خفه می کند و ثمر نمی آورد 23 و دانه کاشته شده در زمین خوب به کسی می ماند، که پیام را می شنود و آن را می فهمد و صد یا شصت و یا سی برابر ثمر به بار می آورد.

24 پس از آن عیسی مَثَل دیگری نیز برای آنها آورده گفت: پادشاهی آسمانی مانند این است، که شخصی در مزرعۀ خود تخم خوب کاشت 25 اما وقتی همه در خواب بودند دشمن او آمده در میان گندم گیاه هرزه پاشید و رفت. 26 هنگامی که دانه ها سبز شدند و شروع به رشد و نمو کردند گیاه های هرزه نیز در میان آن ها پیدا شد. 27 دهقانان پیش ارباب خود آمده گفتند: ای آقا، مگر تخمی که تو در مزرعۀ خود کاشتی خوب نبود؟ پس این گیاه های هرزه از کجا آمده اند؟ 28 او در جواب گفت: این کار، کار دشمن است. دهقانان به او گفتند: پس اجازه می دهی ما برویم و گیاه های هرزه را جمع کنیم؟ 29 او گفت: نخیر، چون ممکن است در موقع جمع کردن آن ها گندم ها را نیز از ریشه بکنید. 30 بگذارید تا موسم درو هر دوی آن ها با هم رشد کنند، در آن وقت به دروگران خواهم گفت ک ه گیاه های هرزه را جمع کنند و آن ها را برای سوخت ببندند و گندم را نیز جمع کرده در انبار من ذخیره کنند.

31 عیسی یک مَثَل دیگر نیز برای آنها آورده گفت: پادشاهی آسمانی مانند دانه اوری است که شخصی آن را می گیرد و در مزرعه خود می کارد. 32 دانه اوری که کوچکترین دانه هاست، پس از آنکه رشد و نمو کند از بوته های دیگر بزرگتر شده به اندازۀ یک درخت می شود و آنقدر بزرگ است که پرندگان می آیند و در میان شاخه هایش آشیانه می سازند.

33 عیسی برای آنها مَثَل دیگری آورده گفت: پادشاهی آسمانی مانند خمیرمایه ای است که زنی بر می دارد و با سه پیمانه آرد مخلوط می کند تا تمام خمیر برسد.

34 عیسی تمام این مطالب را برای جمعیت با مَثَل بیان می کرد و بدون مَثَل چیزی به آن ها نمی گفت 35 تا پیشگویی نبی تمام شود که فرموده است: من دهن خود را باز می کنم و با مَثَل ها سخن خواهم گفت. و چیز هایی را بیان خواهم نمود که از وقت پیدایش عالم پوشیده مانده است.

36 پس از آن عیسی مردم را رخصت داد و خودش نیز به خانه رفت، شاگردان عیسی پیش او آمده گفتند: معنی مَثَل گیاه های هرزۀ مزرعه را برای ما شرح بده. 37 عیسی در جواب گفت: کسی که تخم نیکو می کارد، پسر انسان است. 38 مزرعه، این جهان است و تخم نیکو تابعین پادشاهی خدا هستند و تخم های گیاه هرزه پیروان شیطان می باشند. 39 آن دشمنی که تخم های گیاه هرزه را کاشت، شیطان است و موسم درو، آخر این دنیا می باشد و دروگران فرشتگان هستند. 40 همانطوری که دروگران گیاه هرزه را جمع می کنند و می سوزانند در پایان این جهان هم همینطور خواهد شد. 41 پسر انسان فرشتگان خود را خواهد فرستاد و آن ها هرکس را که در پادشاهی او باعث لغزش می شود و همچنین همۀ بدکاران را جمع می کنند 42 و در کوره ای سوزان خواهند افگند، جایی که گریه و دندان بر دندان ساییدن خواهد بود. 43 در آن زمان نیکان در پادشاهی پدر خود مانند آفتاب خواهند درخشید. هر که گوش شنوا دارد بشنود.

44 پادشاهی آسمانی مانند گنجی است که در مزرعه ای پنهان شده باشد و شخصی تصادفاً آن را پیدا کند. او دوباره آن را پنهان می کند و از خوشحالی می رود، تمام اموال خود را می فروشد و برگشته آن مزرعه را می خرد.

45 پادشاهی آسمانی همچنین مانند تاجری است که در جستجوی مرواریدهای زیبا بود. 46 وقتی که مروارید بسیار گرانبهایی پیدا کرد، رفته تمام دارایی خود را فروخت و آن را خرید.

47 و نیز پادشاهی آسمانی مانند توری است که ماهیگیری آن را در بحر انداخت و از انواع ماهی های مختلف گرفت. 48 وقتی که تور از ماهی پُر شد ماهیگیران آن را به ساحل کشیدند و آن وقت نشسته ماهی های خوب را در سبد جمع کردند و ماهی های بی مصرف را دور ریختند. 49 در پایان این جهان نیز چنین خواهد بود. فرشتگان می آیند و بد کاران را از میان نیکان جدا ساخته 50 آن ها را در کوره ای سوزان می اندازند، جایی که گریه و دندان بر دندان ساییدن وجود دارد.

51 عیسی از آن ها پرسید: آیا همۀ این شاگردان جواب ؟ چیزها را فهمیدید دادند: بلی. 52 عیسی به آنها فرمود: پس هرگاه یک معلم شریعت، در مکتب پادشاهی آسمانی تعلیم بگیرد، مانند صاحب خانه ای است که از گنجینۀ خود چیزهای تازه و کهنه بیرون می آورد.

53 وقتی عیسی این مَثَل ها را به پایان رسانید، آنجا را ترک کرد 54 و به شهر خود آمد و در کنیسه آنجا طوری به مردم تعلیم داد، که همه با تعجب می پرسیدند: این مرد از کجا این حکمت و قدرت انجام معجزات را به دست آورده است؟ 55 مگر او پسر یک نجار نیست؟ مگر نام مادرش مریم نمی باشد؟ آیا یعقوب و یوسف و شمعون و یهودا برادران او نیستند؟ 56 و مگر همۀ خواهران او در اینجا با ما نمی باشند؟ پس او همۀ این چیزها را از کجا یاد گرفته است؟ 57 پس آن ها او را رد کردند. عیسی به آن ها گفت: یک نبی در همه جا مورد احترام است، جز در وطن خود و در میان خانوادۀ خویش. 58 عیسی به علت بی ایمانی آن ها معجزات زیادی در آنجا بعمل نیاورد.

14:1 در این وقت اخبار مربوط به عیسی به اطلاع هیرودیس پادشاه رسید. 2 او به ملازمان خود گفت: این مرد همان یحیای تعمید دهنده است که پس از مرگ زنده شده است و به همین جهت معجزات بزرگی از او به ظهور می رسد. 3 زیرا هیرودیس بخاطر هیرودیا که زن برادرش فیلیپُس بود، یحیی را گرفته و دست و پای او را در بند نهاده و به زندان انداخته بود. 4 چون یحیی به هیرودیس گفته بود: تو حق نداری که با این زن ازدواج کنی. 5 هیرودیس می خواست او را بکشد اما از مردم می ترسید، زیرا در نظر مردم یحیی یک نبی بود. 6 ولی در موقع جشن تولد هیرودیس، دختر هیرودیا در برابر مهمانان رقصید و هیرودیس آنقدر از رقص او خوشحال شد، 7 که قسم خورد هرچه بخواهد به او بدهد. 8 او با راهنمائی مادر خود گفت: سر یحیای تعمید دهنده را همین حالا در داخل یک پطنوس به من بده. 9 پادشاه از شنیدن این سخن سخت ناراحت شد، ولی به پاس سوگند خود و بخاطر مهمانان خود امر کرد که سر یحیی را به او بدهند. 10 او کسانی را به زندان فرستاده سر یحیی را از تن جدا کرد 11 و سر او را که در داخل یک پطنوس بود، آورده به دختر دادند و او آن را نزد مادر خود برد. 12 سپس شاگردان یحیی آمده بدن او را بردند و به خاک سپردند. پس از آن آن ها به نزد عیسی رفتند و به او خبر دادند.

13 عیسی وقتی این خبر را شنید، آنجا را ترک کرد و با کشتی به جای خلوتی رفت. اما مردم باخبر شده دسته دسته از شهرهای خود از راه خشکی بدنبال او رفتند. 14 همین که عیسی به لب بحیره رسید، جمعیت زیادی را دید و دلش به حال آن ها سوخت و مریضان آنها را شفا داد. 15 عصر همان روز شاگردانش نزد او آمده گفتند: اینجا بیابان است و روز هم به آخر رسیده، مردم را به دهات بفرست تا برای خود غذا بخرند. 16 عیسی به ایشان گفت: لازم نیست مردم بروند، خود شما به آنها خوراک بدهید. 17 شاگردان گفتند: ما فقط پنج نان و دو ماهی داریم. 18 عیسی در جواب فرمود: آن ها را پیش من بیاورید. 19 و پس از آن به مردم امر کرد که روی سبزه ها بنشینند. آنگاه پنج نان و دو ماهی را گرفته چشم به آسمان دوخت و خدا را شکر نموده نانها را پاره کرد و به شاگردان داد و شاگردان آن ها را به مردم دادند. 20 همه خوردند و سیر شدند و از خُرده های باقیمانده که شاگردان جمع کردند دوازده سبد کلان پُر شد. 21 غیر از زنان و کودکان پنج هزار مرد خوراک خوردند.

22 آنگاه عیسی شاگردان خود را مکلف ساخت که سوار کشتی شده پیش از او به طرف دیگر بحیره بروند تا خودش مردم را رخصت بدهد. 23 پس از انجام این کار عیسی به بالای کوهی رفت تا به تنهایی دعا کند. وقتی شب شد او در آنجا تنها بود. 24 در این موقع کشتی در بین بحیره به علت باد مخالف، گرفتار امواج شده بود. 25 بین ساعت سه و شش صبح عیسی در حالی که بر روی بحیره قدم می زد نزد آن ها آمد. 26 وقتی شاگردان عیسی را دیدند که بر روی آب بحیره راه می رود آنقدر ترسیدند که با وحشت فریاد زده گفتند: این یک سایه است. 27 عیسی فوراً به ایشان گفت: خاطر جمع باشید، من هستم، نترسید. 28 پِترُس گفت: ای خداوند اگر تو هستی به من امر کن تا من هم بر روی آب نزد تو بیایم. 29 عیسی فرمود: بیا. پِترُس از کشتی پائین آمد و بر روی آب به طرف عیسی رفت. 30 اما وقتی شدت طوفان را دید، به ترس افتاد و در حالی که در آب غرق می شد فریاد زد: 31 خداوندا، نجاتم بده. 31 عیسی فوراً رسید و دست او را گرفته گفت: ای کم ایمان، چرا شک کردی؟ 32 آن ها سوار کشتی شدند و باد قطع شد 33 و کسانی که در کشتی بودند به پای او افتاده می گفتند: تو واقعاً پسر خدا هستی.

34 آن ها از بحیره گذشته به سرزمین جنیسارت رسیدند. 35 وقتی که مردم آن محل عیسی را شناختند کسانی را به تمام آن ناحیه فرستاده همه بیماران را نزد او آوردند. 36 آن ها از او تقاضا کردند که اجازه دهد مریضان آن ها فقط دامن لباس او را لمس نمایند و هرکه آن را لمس می کرد، کاملاً شفا می یافت.

15:1 در این وقت گروهی از فریسی ها و علمای دین یهود از اورشلیم پیش عیسی آمده از او پرسیدند: 2 چرا شاگردان تو آداب و رسومی را که از پدران ما به ما رسیده است، نادیده می گیرند و پیش از خوردن غذا دست های خود را نمی شویند؟ 3 عیسی به آنها جواب داد: چرا خود شما برای اینکه آداب و رسوم گذشته خود را حفظ کنید، حکم خدا را می شکنید؟ 4 مثلاً خدا فرمود: پدر و مادر خود را احترام کن، و هرکس به پدر یا مادر خود ناسزا گوید، باید کشته شود، 5 اما شما می گویید: اگر کسی به پدر و مادر خود بگوید که هر حقی به گردن من داشتید از این به بعد وقف خدا است، 6 دیگر او مجبور نیست به این وسیله به آن ها احترام بگذارد. شما اینطور کلام خدا را به خاطر آداب و رسوم خود نادیده گرفته اید. 7 ای منافقان! اشعیا دربارۀ شما درست پیشگویی کرد وقتی گفت: 8 این قوم با زبان خود، به من احترام می گذارند، اما دل های شان از من دور است. 9 عبادت آن ها بی فایده است، زیرا اوامر انسانی را به جای احکام خدا تعلیم می دهند.

10 آنگاه عیسی مردم را پیش خود خواسته به ایشان گفت: به من گوش دهید و این را بدانید 11 که انسان بوسیله آنچه می خورد و می نوشد نجس نمی شود، بلکه آن چیزی که از دهن او بیرون می آید، او را نجس می سازد. 12 در این وقت شاگردان پیش او آمده گفتند: آیا می دانی فریسی ها از آنچه گفته ای ناراحت شده اند؟ 13 عیسی جواب داد: هر نهالی که پدر آسمانی من بر زمین نکاشته باشد، از ریشه کنده خواهد شد. 14 آن ها را به حال خود شان بگذارید، آن ها کورانی هستند که راهنمای کوران دیگر می باشند و هرگاه کوری راهنمای کور دیگری باشد، هر دو به چاه خواهند افتاد. 15 آنگاه پِترُس به عیسی گفت معنی این مَثَل را برای ما بگو. 16 عیسی در جواب فرمود: پس شما هنوز هم این چیز ها را درک نمی کنید؟ 17 آیا نمی فهمید که هرچه از راه دهن وارد بدن شود به معده می رود و پس از آن به مبرز ریخته می شود؟ 18 اما چیزهایی که از دهن بیرون می آید از دل سرچشمه می گیرد و آن ها است که آدمی را نجس می سازد، 19 زیرا افکار پلید، قتل، زنا، فسق، دزدی، شهادت دروغ و تهمت از دل سرچشمه می گیرند 20 و اینها است، چیزهایی که آدمی را نجس می سازند نه نشستن دست ها پیش از غذا.

21 آنگاه عیسی آن محل را ترک کرده به نواحی صور و صیدون رفت. 22 یک زن کنعانی که اهل آنجا بود، پیش عیسی آمد و با صدای بلند گفت: ای آقا، ای پسر داود، به من رحم کن، دخترم سخت گرفتار روح ناپاک شده است. 23 اما عیسی هیچ جوابی به او نداد تا اینکه شاگردان پیش آمدند و از عیسی خواهش کرده گفتند: او فریاد کنان به دنبال ما می آید، او را رخصت کن. 24 عیسی در جواب گفت: من فقط برای گوسفندان گمشده خاندان اسرائیل فرستاده شده ام. 25 اما آن زن نزدیک آمده پیش پای عیسی به خاک افتاد و فریاد زد: ای آقا، به من کمک کن. 26 عیسی در جواب او گفت: درست نیست که نان اطفال را برداریم و پیش سگ ها بیندازیم. 27 اما آن زن جواب داد: درست است ای آقا، اما سگ ها نیز از پس مانده های که از دسترخوان ارباب شان می افتد، می خورند. 28 عیسی در جواب به او گفت: ای زن، ایمان تو بزرگ است. آرزوی تو بر آورده شود. و از همان لحظه دخترش شفا یافت.

29 عیسی آن محل را ترک کرده و از راه لب بحیرۀ جلیل به بالای کوهی رفت و در آنجا نشست. 30 عدۀ زیادی از مردم پیش او آمدند و شلان و کوران، گنگان و لنگان و بیماران دیگر را با خود آورده پیش پاهای او می گذاشتند و او آن ها را شفا می داد. 31 مردم وقتی گنگان را گویا و اشخاص شل را سالم و لنگان را روان و کوران را بینا دیدند، تعجب کردند و خدای اسرائیل را حمد گفتند.

32 عیسی شاگردان را پیش خود خواسته به آنها گفت: دل من برای این مردم می سوزد. اینک سه روز است که آن ها با من هستند و دیگر چیزی برای خوردن ندارند. من نمی خواهم آن ها را گرسنه روانه کنم، چون ممکن است در راه ضعف کنند. 33 شاگردان در جواب گفتند: از کجا می توانیم در این بیابان نان کافی برای سیر کردن چنین جمعیتی پیدا کنیم؟ 34 عیسی پرسید: چند نان دارید؟ جواب دادند: هفت نان و چند ماهی کوچک. 35 عیسی امر کرد که مردم روی زمین بنشینند. 36 آنگاه آن هفت نان و ماهی ها را گرفت و پس از آنکه خدا را شکر نمود آن ها را پاره کرده به شاگردان داد و شاگردان به مردم دادند. 37 همه خوردند و سیر شدند و از خرده های باقیمانده هفت سبد پُر شد. 38 غیر از زنان و کودکان چهار هزار مرد از آن خوراک خوردند. 39 آنگاه عیسی جمعیت را رخصت داد و خود سوار کشتی شده و به ناحیه مَجدَل رفت.

16:1 پیروان فرقه های فریسی و صدوقی پیش آمده از روی امتحان از عیسی خواستند که معجزه آسمانی به آنها نشان دهد. 2 عیسی در جواب آن ها گفت: در وقت غروب ا گر آسمان سرخ باشد شما می گویید هوا خوب خواهد بود 3 و اگر صبح وقت آسمان سرخ و گرفته باشد می گوئید باران خواهد بارید. شما که می توانید با نگاه کردن به آسمان هوا را پیش بینی کنید، چگونه نمی توانید معنی علائم و نشانه های این زمان را درک کنید؟ 4 این نسل شریر و بی وفا جویای معجزه است و معجزه ای به جز معجزۀ یونس نبی به آن داده نخواهد شد. پس از آن عیسی آن ها را ترک کرد و از آنجا رفت.

5 شاگردان به آن طرف بحیره می رفتند ولی فراموش کرده بودند که با خود نان ببرند. 6 پس وقتی عیسی به ایشان فرمود: از خمیرمایۀ فرقه های فریسی و صدوقی دور باشید و احتیاط کنید. 7 آن ها در بین خود صحبت کرده می گفتند: چون ما نان همراه خود نیاورده ایم او چنین می گوید. 8 عیسی این را درک کرد و به ایشان گفت: ای کم ایمانان، چرا دربارۀ نداشتن نان صحبت می کنید؟ 9 آیا هنوز هم نمی فهمید؟ آیا آن پنج نان و پنج هزار مرد را بخاطر ندارید؟ چند سبد جمع کردید؟ 10 یا در مورد آن هفت نان و چهار هزار مرد، چند سبد جمع کردید؟ 11 چرا نمی توانید بفهمید که من دربارۀ نان صحبت نمی کردم؟ من فقط گفتم که از خمیرمایۀ فرقه های فریسی و صدوقی احتیاط کنید. 12 آنگاه فهمیدند که عیسی از آنها می خواهد، که از تعالیم فرقه های فریسی و صدوقی احتیاط کنند، نه از خمیرمایۀ نان.

13 وقتی عیسی به نواحی اطراف قیصریه فیلیپُس رسید از شاگردان خود پرسید: به نظر مردم پسر انسان کیست؟ 14 آن ها جواب دادند: بعضی ها می گویند یحیای

تعمید دهنده است و عده ای می گویند: الیاس یا ارمیا و یا یکی از انبیا است. 15 عیسی پرسید: شما مرا که می دانید؟ 16 شمعون پِترُس جواب داد: تو مسیح، پسر خدای زنده هستی. 17 آنگاه عیسی گفت: ای شمعون پسر یونا، خوشا بحال تو! چون تو این را از انسان نیاموختی بلکه پدر آسمانی من آن را بر تو آشکار ساخته است. 18 و به تو می گویم که تو پِترُس هستی و من بر این صخره کلیسای خود را بنا می کنم و نیروهای مرگ هرگز بر آن دست نخواهد یافت 19 و کلیدهای پادشاهی آسمانی را به تو می دهم، آنچه را که تو در زمین ببندی در آسمان بسته خواهد شد و هرچه را که در روی زمین باز نمایی در آسمان باز خواهد شد. 20 بعد از آن عیسی به شاگردان امر کرد به کسی نگویند که او مسیح است.

21 از آن زمان عیسی به آشکار ساختن این حقیقت پرداخت و به شاگردان خود گفت که او می بایست به اورشلیم برود و در آنجا از مشایخ، سران کاهنان و علمای دین یهود رنج بسیار ببیند و کشته شود و روز سوم زنده گردد. 22 اما پِترُس عیسی را به کناری کشید و با اعتراض به او گفت: خدا نکند! نخیر، خداوندا، هرگز برای تو چنین واقع نخواهد شد. 23 عیسی برگشته به پِترُس گفت: دور شو، ای شیطان، تو مانع راه من هستی و افکار تو افکار انسانی است، نه خدایی. 24 سپس عیسی به شاگردان خود فرمود: اگر کسی بخواهد پیرو من باشد باید دست از جان خود بشوید و صلیب خود را برداشته بدنبال من بیاید. 25 زیرا هر که بخواهد جان خود را حفظ کند آن را از دست می دهد، اما هر که بخاطر من جان خود را فدا کند آن را نگاه خواهد داشت. 26 برای انسان چه فایده دارد که تمام جهان را ببرد، اما جان خود را از دست بدهد؟ زیرا او دیگر به هیچ قیمتی نمی تواند آن را باز یابد. 27 پسر انسان با جلال پدر خود همراه با فرشتگان می آید و به هرکس مطابق اعمالش اجر می دهد. 28 آمین، به شما می گویم، بعضی کسانی در اینجا ایستاده اند که تا آمدن پسر انسان را نبینند که در پادشاهیِ خود می آید، طعم مرگ را نخواهند چشید.

17:1 بعد از شش روز عیسی، پِترُس و یعقوب و یوحنا برادر یعقوب را گرفته به بالای کوهی بلند برد تا در آنجا تنها باشند. 2 در حضور آن ها هیئت او تغییر کرد، رویش مانند آفتاب درخشید و لباسش مثل نور سفید گشت. 3 در همین موقع شاگردان، موسی و الیاس را دیدند که با عیسی صحبت می کردند. 4 آنگاه پِترُس به عیسی گفت: خداوندا، چه خوب است که ما اینجا هستیم. اگر بخواهی من سه سایبان در اینجا می سازم: یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای الیاس. 5 هنوز سخن او تمام نشده بود که ابری درخشان آنها را فرا گرفت و از آن ابر صدایی شنیده شد که می گفت: این است پسر عزیز من که از او خوشنودم. به او گوش دهید. 6 وقتی شا گردان این صدا را شنیدند، بسیار ترسیدند و با صورت به خاک افتادند. 7 آنگاه عیسی پیش آنها آمد و بر آنها دست گذاشته گفت: برخیزید، دیگر نترسید. 8 وقتی شاگردان چشمان خود را باز کردند جز عیسی، کسی دیگر را ندیدند. 9 در حالی که از کوه پایین می آمدند، عیسی به آنها امر کرد تا روزی که پسر انسان پس از مرگ زنده نشده است دربارۀ آنچه دیده بودند به کسی چیزی نگویند. 10 شاگردان پرسیدند: پس چرا علمای دین می گویند باید اول الیاس بیاید؟ 11 عیسی جواب داد: درست است، اول الیاس خواهد آمد و همه چیز را اصلاح خواهد کرد. 12 اما من به شما می گویم که الیاس آمده است و آنها او را نشناختند و آنچه خواستند با او کردند. پسر انسان نیز باید همینطور از دست ایشان رنج ببیند. 13 در این وقت شاگردان فهمیدند که مقصد او یحیای تعمید دهنده است.

14 همینکه عیسی و شاگردان پیش مردم برگشتند، مردی نزد عیسی آمد و در برابر او زانو زده 15 گفت: ای آقا، بر پسر من رحم کن. او میرگی دارد و دچار حمله های سختی می شود بطوری که بارها خود را در آب و آتش انداخته است. 16 او را پیش شاگردان تو آوردم، اما نتوانستند او را شفا دهند. 17 عیسی در جواب گفت: مردم این زمانه چقدر بی ایمان و بی راه هستند! تا به کی باید با شما باشم؟ و تا چه وقت باید شما را تحمل کنم؟ او را پیش من بیاورید. 18 پس عیسی با تندی به روح ناپاک امر کرد از او خارج شود. روح ناپاک او را ترک کرد و آن پسر در همان لحظه شفا یافت. 19 بعد از این واقعه شا گردان عیسی آمده در خلوت از او پرسیدند: چرا ما نتوانستیم آن روح ناپاک را بیرون کنیم؟ 20 عیسی جواب داد: چون ایمان شما کم است! بدانید که اگر به اندازۀ یک دانۀ اوری ایمان داشته باشید، می توانید به این کوه بگویید که از اینجا به آنجا منتقل شود و منتقل خواهد شد و هیچ چیز برای شما محال نخواهد بود. 21 لیکن این جنس جز به دعا و روزه بیرون نمی رود.

22 در موقعی که آن ها هنوز در جلیل دور هم بودند، عیسی به ایشان گفت: پسر انسان بزودی به دست مردم تسلیم می گردد 23 و آنها او را خواهند کشت ولی او در روز سوم باز زنده خواهد شد. شاگردان بسیار غمگین شدند.

24 در موقع ورود عیسی و شا گردان به کپرناحوم، کسانی که مأمور وصول مالیات برای عبادتگاه بودند پیش پِترُس آمده از او پرسیدند: آیا استاد تو مالیات عبادتگاه را نمی پردازد؟ 25 پِترُس گفت البته! وقتی پِترُس به خانه رفت قبل از اینکه چیزی بگوید عیسی به او گفت: ای شمعون، به نظر تو پادشاهان جهان از چه کسانی محصول و مالیات می گیرند از ملت خود یا از بیگانگان؟ 26 پِترُس گفت: از بیگانگان. عیسی فرمود: در این صورت خود ملت معاف است، 27 اما برای اینکه این اشخاص لغزش نخورند برو و چنگکی به بحیره بینداز، وقتی دهن اولین ماهی صید شده را باز کنی، سکه ای در آن خواهی یافت. آن را بردار و مالیات من و خود را به آن ها بده.

18:1 در آن وقت شاگردان نزد عیسی آمده از او پرسیدند: چه کسی در پادشاهی آسمانی از همه بزرگتر است؟ 2 عیسی کودکی را صدا کرد و از او خواست در برابر آنها بایستد 3 و سپس به آنها گفت: در حقیقت به شما می گویم که اگر شما تغییر نکنید و مانند کودکان نگردید هرگز داخل پادشاهی آسمانی نخواهید شد. 4 در پادشاهی آسمانی، آن کسی از همه بزرگتر است که خود را فروتن سازد و مانند این کودک بشود. 5 و کسی که چنین کودکی را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است.

6 وای بحال کسی که باعث لغزش یکی از این کوچکان که به من ایمان دارند بشود. برای او بهتر می بود که سنگ آسیابی به گردنش آویخته شود و در اعماق دریا غرق گردد. 7 وای بر دنیا که باعث چنین لغزش هایی می شود! حتماً لغزش هایی پیش خواهد آمد، اما وای بر کسی که باعث این لغزش ها شود. 8 بنابراین اگر دست یا پای تو، تو را به گناه بکشاند آن را قطع کن و دور بینداز، زیرا برای تو بهتر است که بدون دست یا پا به زندگی راه یابی تا با دو دست و دو پا به داخل آتش ابدی افگنده شوی. 9 و اگر چشم تو، تو را به گناه می کشاند، آن را بکش و دور بینداز، زیرا بهتر است که با یک چشم به زندگی راه یابی تا با دو چشم به آتش دوزخ افگنده شوی.

10 هرگز این کوچکان را حقیر نشمارید. بدانید که آنها در عالم بالا فرشتگانی دارند که پیوسته روی پدر مرا که در آسمان است، می بینند. 11 زیرا پسر انسان آمده است تا گمشده را نجات بخشد. 12 عقیدۀ شما چیست؟ اگر مردی صد گوسفند داشته باشد و یکی از آن ها گم شود، آیا او نود و نُه گوسفند دیگر را در کوهسار رها نمی کند و به جستجوی گوسفندِ گمشده نمی رود؟ 13 و هرگاه آن را پیدا کند برای آن یک گوسفند بیشتر شاد می شود تا برای آن نود و نُه گوسفند دیگر که گم نشده اند. 14 به همین طور پدر آسمانی شما نمی خواهد که حتی یکی از این کوچکان از دست برود.

15 اگر برادرت به تو بدی کند، برو و با او در تنهایی دربارۀ آن موضوع صحبت کن. اگر به سخن تو گوش دهد برادر خود را باز یافته ای 16 و اگر به سخن تو گوش ندهد، یک یا دو نفر دیگر را با خود ببر تا از زبان دو یا سه شاهد این موضوع تأیید شود. 17 اگر حاضر نیست سخنان آنها را بشنود موضوع را به اطلاع کلیسا برسان و اگر حاضر نشود به کلیسا گوش دهد، با او مثل یک بیگانه یا جزیه گیر رفتار کن. 18 بدانید که چیزی را که شما در روی زمین ببندید در آسمان هم بسته می شود و چیزی را که در روی زمین باز نمائید در آسمان باز می شود. 19 و نیز بدانید که هرگاه دو نفر از شما در روی زمین دربارۀ آنچه که از خدا می خواهند یکدل باشند، پدر آسمانی من آن را به ایشان خواهد بخشید، 20 زیرا هرجا که دو یا سه نفر بنام من جمع شوند، من آنجا در میان آنها هستم.

21 در این وقت پِترُس پیش عیسی آمده از او پرسید: خداوندا، اگر برادر من نسبت به من خطا بکند، تا چند بار باید او را ببخشم؟ تا هفت بار؟ 22 عیسی در جواب گفت: نمی گویم هفت بار، بلکه هفتاد مرتبه هفت بار. 23 چون پادشاهی آسمانی مانند پادشاهی است که تصمیم گرفت از خادمان خود حساب بخواهد. 24 وقتی این کار را شروع کرد شخصی را نزد او آوردند که ده هزار قنطار از او قرضدار بود، ارزش یک قنطار بیش از معاش پانزده سال یک کارگر بود 25 اما چون او نمی توانست آن را بپردازد، اربابش امر کرد او را با زن و فرزندان و تمام هستی اش بفروشند تا قرض خود را بپردازد. 26 آن شخص پیش پای ارباب خود افتاده گفت: ای آقا، به من مهلت بده و من تمام آن را تا پول آخر به تو خواهم پرداخت. 27 دل ارباب به حال او سوخت. به طوریکه قرض او را بخشید و به او اجازه داد برود. 28 اما او وقتی از آنجا رفت در راه با یکی از همکاران خود روبرو شد که تقریباً صد دینار برابر با معاش صد روز از او قرضدار بود، او را گرفت و گلویش را فشرده گفت: قرض مرا به من بپرداز. 29 آن شخص به پای همکار خود افتاد و به او التماس کرده گفت: به من مهلت بده، پول تو را می پردازم. 30 اما او قبول نکرد و آن مرد را به زندان انداخت تا قرض خود را بپردازد. 31 خادمان دیگر که این ماجرا را دیدند بسیار جگرخون شدند و به نزد ارباب خود رفته تمام جریان را به اطلاع او رسانیدند. 32 او آن مرد را خواسته به او گفت: ای غلام شریر، بخاطر خواهشی که از من کردی من همۀ قرض تو را به تو بخشیدم. 33 آیا نمی باید همینطور که من دلم برای تو سوخت، تو هم به همکار خود دلسوزی می کردی؟ 34 ارباب آنقدر خشمگین شد که آن غلام را به زندان انداخت و امر کرد، که تا وقتی تمام قرض خود را نپرداخته است، آزاد نشود. 35 پدر آسمانی من هم با شما همینطور رفتار خواهد کرد، اگر همۀ شما برادر خود را از دل نبخشید.

19:1 وقتی عیسی این سخنان را به پایان رسانید جلیل را ترک کرد و به ناحیه یهودیه در آن طرف دریای اُردن رفت. 2 جمعیت زیادی به دنبال او رفتند و عیسی آن ها را در آنجا شفا داد. 3 بعضی از فریسی ها هم پیش او آمده از روی امتحان از او پرسیدند: آیا جایز است که مرد به هر علتی که بخواهد زن خود را طلاق دهد؟ 4 عیسی در جواب از آن ها پرسید: آیا تا به حال نخوانده اید که پروردگار از ابتدا انسان را مرد و زن آفرید؟ 5 به این سبب است که مرد، پدر و مادر خود را ترک می کند و به زن خود می پیوندد و آن دو یک تن می شوند 6 از این رو آن ها دیگر دو نیستند بلکه یک تن هستند، پس آنچه را که خدا به هم پیوسته است انسان نباید جدا سازد. 7 آن ها پرسیدند: پس چرا موسی اجازه داد که مرد با دادن یک طلاق نامه به زن خود از او جدا شود؟ 8 عیسی در جواب گفت: به خاطر سنگدلی شما بود که موسی اجازه داد از زن خود جدا شوید، ولی از ابتدای خلقت چنین نبود. 9 اما من به شما می گویم هرکس زن خود را به هر سببی به جز سبب زنا طلاق دهد و با زن دیگری ازدواج نماید مرتکب زنا می شود. 10 شاگردان به او گفتند: اگر شوهر در مقابل زنش باید چنین وضعی داشته باشد، بهتر است که دیگر کسی ازدواج نکند. 11 عیسی به آن ها گفت: همه نمی توانند این سخن را قبول کنند، مگر کسانی که قدرت آن را داشته باشند. 12 بعضی ها طوری به دنیا آمده اند که اصلاً نمی توانند ازدواج کنند، عده ای هم به دست انسان خسی شده اند و عده ای نیز به خاطر پادشاهی آسمانی از ازدواج خودداری می کنند. بنابراین هرکس قدرت اجرای این تعلیم را دارد، آن را بپذیرد.

13 در این وقت عده ای از مردم، اطفال کوچک را پیش عیسی آوردند تا او دست خود را بر سر آن ها بگذارد و برای آن ها دعا کند. اما شاگردان آن ها را به خاطر این کار سرزنش کردند. 14 اما عیسی به آنها فرمود: بگذارید اطفال کوچک نزد من بیایند و مانع آنها نشوید، زیرا پادشاهی آسمان به چنین کسانی تعلق دارد. 15 عیسی دست خود را بر سر کودکان گذاشت و سپس از آنجا رفت.

16 در این هنگام مردی پیش آمد و از عیسی پرسید: ای استاد چه کار نیکی باید بکنم تا بتوانم زندگی ابدی را به دست آورم؟ 17 عیسی به او گفت: چرا دربارۀ نیکی از من سؤال می کنی؟ فقط یکی نیکو است. اما اگر تو می خواهی به زندگی راه یابی، احکام شریعت را نگاه دار. 18 او پرسید: کدام احکام؟ عیسی در جواب فرمود: قتل نکن، زنا نکن، دزدی نکن، شهادت دروغ نده، 19 احترام پدر و مادر خود را نگاه دار و همسایه ات را مانند خود دوست بدار. 20 آن جوان جواب داد: من همۀ اینها را نگه داشته ام، دیگر چه چیزی کم دارم؟ 21 عیسی به او فرمود: اگر می خواهی کامل باشی برو، دارایی خود را بفروش و به فقرا بده تا برای تو در عالم بالا ثروتی اندوخته شود. آن وقت بیا و از من پیروی کن. 22 وقتی آن جوان این را شنید با دلی افسرده از آنجا رفت زیرا ثروت بسیار داشت. 23 عیسی به شا گردان خود فرمود: بدانید که ورود دولتمندان به پادشاهی آسمان بسیار مشکل است، 24 باز هم می گویم که گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است تا ورود یک شخص دولتمند به پادشاهی خدا. 25 شاگردان از شنیدن این سخن سخت پریشان شده پرسیدند: پس چه کسی می تواند نجات بیابد؟ 26 عیسی به آنها دید و فرمود: برای انسان این محال است ولی برای خدا همه چیز ممکن می باشد. 27 پِترُس در جواب به او گفت: ما که همه چیز را ترک کرده و به دنبال تو آمده ایم، اجر ما چه خواهد بود؟ 28 عیسی جواب داد: در حقیقت به شما می گویم که در روز قیامت، در آن هنگام که پسر انسان با شکوه و جلال آسمانی بر تخت سلطنت خود می نشیند، شما که از من پیروی کرده اید بر دوازده تخت خواهید نشست و بر دوازده طایفۀ اسرائیل داوری خواهید نمود. 29 و هرکس که به خاطر من خانه و برادران و خواهران و پدر و مادر و کودکان و زمین خود را ترک کرده باشد، چندین برابر اجر خواهد گرفت و زندگی ابدی را به دست خواهد آورد. 30 اما بسیاری از کسانی که اکنون اول هستند، آخر خواهند شد و بسیاری از آن ها که اکنون آخر هستند اول خواهند بود.

20:1 پادشاهی آسمان مانند صاحب تاکستانی است که یک روز صبح وقت بیرون رفت تا مزدورانی برای کار در تاکستان خود بگیرد 2 و بعد از آنکه آن ها دربارۀ مزد روزانه موافقت کردند، آنها را به سر کار فرستاد. 3 ساعت نُه صبح باز بیرون رفت و کسان دیگری را دید که بیکار در بازار ایستاده بودند. 4 به آن ها گفت: بروید و در تاکستان من کار کنید و من حق شما را به شما خواهم داد. و آن ها هم رفتند. 5 در وقت چاشت و همچنین ساعت سه بعد از ظهر باز بیرون رفت و مانند دفعات پیش عده ای را به کار گرفت. 6 او یک ساعت پیش از غروب آفتاب باز بیرون رفت و دستۀ دیگری را در آنجا ایستاده دید، به آنها گفت: چرا تمام روز اینجا بیکار ایستاده اید؟ 7 آن ها جواب دادند: چونکه هیچ کس به ما کاری نداده است. پس او به آنها گفت: بروید و در تاکستان من کار کنید. 8 وقتی غروب شد صاحب تاکستان به ناظر خود گفت: مزدوران را صدا کن و مزد همه را بده، از کسانی که آخر آمدند شروع کن و آخر همه به کسانی که اول آمدند. 9 آنهای که یک ساعت قبل از غروب شروع به کار کرده بودند پیش آمدند و هریک مزد یک روز تمام را گرفت. 10 وقتی نوبت به کسانی رسید که اول آمده بودند آن ها انتظار داشتند از دیگران بیشتر بگیرند اما به آنها به اندازۀ دیگران داده شد. 11 وقتی مزدوران مزد خود را گرفتند شکایت کنان به صاحب تاکستان گفتند: 12 این کسانی که آخر همه آمده اند فقط یک ساعت کار کرده اند و تو آنها را با ما که تمام روز در آفتاب سوزان کارهای سنگین را تحمل کرده ایم در یک سطح قرار داده ای. 13 آن مالک رو به یکی از آن ها کرده گفت: ای دوست، من که به تو ظلمی نکرده ام. مگر تو قبول نکردی که با این مزد کار کنی؟ 14 پس مزد خود را بردار و برو. من می خواهم به نفر آخر به اندازۀ تو مزد بدهم. 15 آیا حق ندارم که با پول خود مطابق خواهش خود عمل کنم؟ چرا به سخاوت من بدبینی می کنی؟ 16 به این ترتیب، آخرین، اولین و اولین، آخرین خواهند شد.

17 وقتی عیسی به طرف اورشلیم می رفت در راه، دوازده شاگرد خود را به گوشه ای بُرد و به آنها گفت: 18 اکنون ما به اورشلیم می رویم و در آنجا پسر انسان به دست سران کاهنان و علمای دین تسلیم خواهد شد و آنها حکم مرگ او را داده، 19 تحویل بیگانگان خواهند کرد تا آن ها او را ریشخند نموده تازیانه بزنند و مصلوب کنند و او در روز سوم بار دیگر زنده خواهد شد.

20 آنگاه مادر پسران زَبدی همراه فرزندان خود پیش عیسی آمده رو به خاک افتاد و تقاضا نمود که عیسی به او لطفی بنماید. 21 عیسی پرسید: چه می خواهی؟ گفت: وعده بده که در پادشاهی تو این دو پسر من یکی در دست راست تو و دیگری در دست چپ تو بنشیند. 22 عیسی به آن دو برادر رو کرده گفت: شما نمی دانید که چه می خواهید. آیا می توانید جامی را که من می نوشم، بنوشید؟ آن ها جواب دادند: بلی، می توانیم. 23 عیسی به آنها گفت: درست است شما از جام من خواهید نوشید، اما انتخاب کسانی که در دست راست و دست چپ من بنشینند با من نیست، زیرا کسانی در دست راست یا چپ من خواهند نشست که پدر من قبلاً برای شان آماده کرده است. 24 وقتی ده شاگرد دیگر از این موضوع باخبر شدند از آن دو برادر سخت رنجیدند. 25 پس عیسی آنها را پیش خود خواسته فرمود: شما می دانید که در این دنیا حکمرانان بر زیردستان خود آقایی می کنند و بزرگان شان به آنها زور می گویند. 26 اما در میان شما نباید چنین باشد، بلکه هر که می خواهد در بین شما بزرگ باشد باید خادم همه گردد 27 و هر که بخواهد بالا تر از همه شود باید غلام همه باشد. 28 پسر انسان نیز نیامد تا خدمت شود، بلکه تا خدمت کند و جان خود را در راه بسیاری فدا سازد.

29 وقتی عیسی و شاگردانش شهر اریحا را ترک می کردند، جمعیت بزرگی به دنبال او رفت. 30 در کنار راه دو نفر نابینا نشسته بودند و چون شنیدند که عیسی از آنجا می گذرد، فریاد زده گفتند: ای آقا، ای پسر داود، بر ما رحم کن. 31 مردم آنها را سرزنش کرده و به آن ها می گفتند که خاموش شوند. اما آن دو نفر بیشتر فریاد کرده می گفتند: ای آقا، ای پسر داود، به ما رحم کن. 32 عیسی ایستاد و آن دو مرد را صدا کرده پرسید: چه می خواهید برای تان انجام دهم؟ 33 آن ها گفتند: ای آقا، ما می خواهیم که چشمان ما باز شوند. 34 دل عیسی سوخت، چشمان آنها را لمس کرد و آن ها فوراً بینائی خود را بازیافتند و به دنبال او رفتند.

21:1 وقتی عیسی و شا گردان به نزدیکی های اورشلیم و به دهکدۀ بیت فاجی واقع در کوه زیتون رسیدند عیسی دو نفر از شاگردان خود را فرستاد 2 و به آن ها گفت: به دهکدۀ مقابل بروید. نزدیک دروازۀ آن، الاغی را با کره اش بسته خواهید یافت. آن ها را باز کنید و پیش من بیاورید. 3 اگر کسی به شما حرفی زد بگویید که خداوند به آن ها احتیاج دارد و او به شما اجازه خواهد داد که آن ها را فوراً بیاورید. 4 و به این وسیله پیشگویی پیغمبر تمام شد که می فرماید: 5 به دختر سهیون بگویید: اینک پادشاه تو است که بر الاغی نشسته و بر کره چهار پایی سوار است و با شکستگی نزد تو می آید. 6 آن دو شاگرد رفتند و آنچه به آن ها گفته شده بود انجام دادند. 7 و آن الاغ و کره اش را آوردند و آنگاه لباسهای خود را بر پشت آن ها انداختند و عیسی سوار شد. 8 جمعیت زیادی جاده را با لباسهای خود فرش کردند و بعضی، شاخه های درختان را می بریدند و در راه می گسترانیدند. 9 آنگاه جمعیتی که پیش روی می رفتند و آن ها که از عقب می آمدند فریاد می زدند و می گفتند: مبارک باد پسر داود، فرخنده باد آن کسی که به نام خداوند می آید. خدای متعال او را مبارک سازد. 10 همین که عیسی داخل اورشلیم شد تمام مردم شهر به هیجان آمدند و عده ای می پرسیدند: این شخص کیست؟ 11 جمعیت جواب می دادند: این عیسی پیامبر است که از ناصرۀ جلیل آمده است.

12 آنگاه عیسی به داخل عبادتگاه رفت و همۀ کسانی را که در عبادتگاه به خرید و فروش مشغول بودند بیرون راند. او میزهای صرافان و جایگاه های کبوتر فروشان را چپه کرد 13 و به آنها گفت: نوشته شده است: خانۀ من جای عبادت خوانده خواهد شد. اما شما آن را لانۀ دزدان ساخته اید. 14 نابینایان و مفلوجان در عبادتگاه به نزد او آمدند و او آن ها را شفا داد. 15 سران کاهنان و علمای دین وقتی معجزات بزرگ عیسی را دیدند و شنیدند که کودکان در عبادتگاه فریاد می زدند: مبارک باد خشمگین شدند. 16 آن ها از پسر داود عیسی پرسیدند: آیا می شنوی این ها بلی: چه می گویند؟ عیسی جواب داد می شنوم! مگر نخوانده اید که کودکان و شیرخوارگان را می آموزی تا زبان آن ها به حمد و ثنای تو بپردازند؟ 17 آنگاه آنها را ترک کرد و از شهر خارج شد و به بیت عنیا رفت و شب را در آنجا گذرانید.

18 صبح روز بعد وقتی عیسی به شهر برگشت، گرسنه شد 19 و در کنار جاده درخت انجیری دیده به طرف آن رفت اما جز برگ چیزی در آن نیافت. پس آن درخت را خطاب کرده فرمود: تو دیگر هرگز ثمر نخواهی آورد. و آن درخت در همان لحظه خشک شد. 20 شاگردان از دیدن آن تعجب کرده پرسیدند: چرا این درخت به این زودی خشک شد؟ 21 عیسی در جواب به آنها گفت: بیقین بدانید که اگر ایمان داشته باشید و شک نکنید، نه تنها قادر خواهید بود آنچه را که نسبت به این درخت انجام شد انجام دهید، بلکه اگر به این کوه بگویید که از جای خود کنده و به بحر پرتاب شود چنین خواهد شد 22 و هرچه با ایمان در دعا طلب کنید خواهید یافت.

23 عیسی داخل عبادتگاه شد و به تعلیم مردم پرداخت. سران کاهنان و بزرگان قوم نزد او آمده پرسیدند: با چه اجازه ای دست به چنین کارهایی می زنی و چه کسی این اختیار را به تو داده است؟ 24 عیسی در جواب به آن ها گفت: من نیز از شما سؤالی می کنم، اگر به آن جواب بدهید من هم به شما خواهم گفت که با چه اجازه ای این کارها را می کنم. 25 آیا تعمید یحیی از جانب خدا بود و یا از جانب انسان؟ بر سر این موضوع در میان آن ها بحثی درگرفت، می گفتند: اگر بگوییم از جانب خدا است او خواهد گفت چرا به او ایمان نیاوردید؟ 26 و اگر بگوییم از جانب انسان است، از مردم می ترسیم، زیرا همه یحیی را یک نبی می دانند. 27 از این رو در جواب عیسی گفتند: ما نمی دانیم. عیسی فرمود: پس من هم به شما نخواهم گفت که با چه اجازه ای این کارها را می کنم.

28 نظر شما در این خصوص چیست؟ شخصی دو پسر داشت. او نزد پسر بزرگ خود رفت و به او گفت: پسرم، امروز به تا کستان برو و در آنجا کار کن. 29 آن پسر جواب داد: من نمی روم اما بعد پشیمان شد و رفت. 30 آنگاه پدر نزد دومی آمد و همین را به او گفت او جواب داد: می روم، پدر، اما هرگز نرفت. 31 کدامیک از این دو نفر مطابق خواهش پدر رفتار کرد؟ گفتند: اولی. پس عیسی جواب داد: بدانید که جزیه گیران و فاحشه ها قبل از شما به پادشاهی خدا وارد خواهند شد. 32 زیرا یحیی آمد و راه صحیح زندگی را به شما نشان داد و شما سخنان او را باور نکردید ولی جزیه گیران و فاحشه ها باور کردند و شما حتی بعد از دیدن آن هم توبه نکردید و به او ایمان نیاوردید.

33 به مَثَل دیگری گوش دهید: مالکی بود که تاکستانی ساخت و دور آن دیواری کشید و در آن چرخُشتی کند و یک بُرج دیده بانی هم برای آن ساخت، آنگاه آنرا به دهقانان سپرد و خود به مسافرت رفت. 34 هنگامی که موسم چیدن انگور رسید، خادمان خود را نزد باغبانان فرستاد تا انگور را تحویل بگیرند. 35 اما باغبان، خادمان او را گرفته، یکی را لت و کوب کردند و دیگری را کشتند و سومی را سنگسار کردند. 36 صاحب باغ بار دیگر عدۀ بیشتری از خادمان خود را فرستاد. با آنها نیز به همانطور رفتار کردند. 37 بالاخره پسر خود را پیش باغبانان فرستاده گفت: آنها احترام پسرم را نگاه خواهند داشت. 38 اما وقتی باغبانان پسر را دیدند به یکدیگر گفتند: این وارث است. بیایید او را بکشیم تا میراث اش از ما شود. 39 پس او را گرفته و از تاکستان بیرون انداخته به قتل رسانیدند. 40 هنگامی که صاحب تاکستان بیاید با باغبانان چه خواهد کرد؟ 41 آن ها جواب دادند: آن مردان شریر را به عقوبت شدیدی خواهد رسانید و تاکستان را به دست باغبانان دیگری می سپارد تا هر وقت موسم میوه برسد، حصۀ او را بدهند. 42 آنگاه عیسی به آنها فرمود: آیا تا کنون در کلام خدا نخوانده اید: آن سنگی که معماران رد کردند به صورت سنگ اصلی بنا درآمده است. این کار خداوند است و به نظر ما عجیب می باشد. 43 بنابراین به شما می گویم که پادشاهی خدا از شما گرفته و به امتی داده خواهد شد که ثمراتی شایسته به بار آورد. 44 اگر کسی بر روی این سنگ بیفتد پارچه پارچه خواهد شد و هرگاه آن سنگ بر روی کسی بیفتد او را غبار خواهد ساخت. 45 وقتی سران کاهنان و پیروان فرقۀ فریسی مَثَل های او را شنیدند، فهمیدند که عیسی به آن ها اشاره می کند. 46 آن ها خواستند او را دستگیر کنند اما از مردم که عیسی را پیامبر می دانستند، می ترسیدند.

22:1 عیسی بازهم برای مردم مَثَلی آورده گفت: 2 پادشاهی آسمان مانند پادشاهی است که برای عروسی پسر خود، جشنی ترتیب داد. 3 او نوکران خود را فرستاد تا به دعوت شدگان بگویند در جشن حاضر شوند، اما آن ها نخواستند بیایند. 4 پادشاه بار دیگر عده ای را فرستاده به آن ها فرمود که به دعوت شدگان بگویند: به جشن عروسی بیائید، چون مهمانی ای که ترتیب داده ام آماده است، گاو ها و گوساله های خود را سر بریده و همه چیز را آماده کرده ام. 5 اما دعوت شدگان به دعوت او اعتنائی نکردند و مشغول کار خود شدند. یکی به مزرعۀ خود رفت و دیگری به کسب و کار خود پرداخت 6 در حالی که دیگران، نوکران پادشاه را گرفته زدند و آن ها را کشتند. 7 وقتی پادشاه این را شنید، غضبناک شد و عساکر خود را فرستاد و آن ها قاتلان را کشتند و شهر شان را آتش زدند. 8 آنگاه پادشاه به نوکران خود گفت: جشن عروسی آماده است، اما دعوت شدگان لیاقت آنرا نداشتند. 9 پس به کوچه ها و سرکها ها بروید و هرکه را یافتید به عروسی دعوت کنید. 10 آنها رفته و هرکه را پیدا کردند چه نیک و چه بد با خود آوردند و به این ترتیب تالار از مهمانان پُر شد. 11 هنگامی که شاه وارد شد تا مهمانان را ببیند، مردی را دید که لباس عروسی بر تن نداشت. 12 پادشاه از او پرسید: ای دوست، چطور بدون لباس عروسی به اینجا آمده ای؟ او خاموش ماند. 13 پس پادشاه به ملازمان خود گفت: دست و پای او را ببندید و او را بیرون در تاریکی بیندازید، جائی که گریه و دندان بر دندان ساییدن است. 14 زیرا دعوت شدگان بسیارند، اما برگزیدگان کم هستند.

15 آنگاه پیروان فرقۀ فریسی نقشه کشیدند که چطور عیسی را با سخنان خودش به دام بیندازند. 16 آن ها چند نفر از پیروان خود را همراه عده ای از هواداران هیرودیس به نزد عیسی فرستاده گفتند: ای استاد، ما می دانیم که تو مرد راستگویی هستی. چون به ظاهر انسان توجهی نداری و راه خدا را بدون بیم و هراس از انسان، با راستی تعلیم می دهی، 17 پس به ما بگو نظر تو در این باره چیست؟ آیا دادن مالیات به امپراطور روم جایز است یا نه؟ 18 عیسی به فریب آنها پی برد و به آنها فرمود: ای منافقان، چرا می خواهید مرا امتحان کنید؟ 19 سکه ای را که با آن مالیات خود را می پردازید به من نشان دهید. آن ها یک سکۀ نقره به او دادند. 20 عیسی پرسید: این تصویر و عنوان از کیست؟ 21 آن ها جواب دادند: از امپراطور. عیسی به آنها فرمود: پس آنچه را که از امپراطور است به امپراطور و آنچه را که از خداست به خدا بدهید. 22 آن ها که از این جواب حیران شده بودند از آنجا برخاسته رفتند و عیسی را تنها گذاشتند.

23 همان روز پیروان فرقۀ صدوقی که منکر رستاخیز مردگان هستند، پیش او آمدند و از او سؤال نمودند: 24 ای استاد، موسی گفته است که هرگاه شخصی بدون اولاد بمیرد، برادرش باید با زن او ازدواج کند و برای او فرزندانی بوجود آورد. 25 باری، در بین ما هفت برادر بودند، اولی ازدواج کرد و پیش از آنکه دارای فرزندی شود، مُرد و همسر او به برادرش واگذار شد. 26 همینطور دومی و سومی تا هفتمی با آن زن ازدواج کردند و بدون اولاد مُردند. 27 آن زن هم بعد از همه مُرد. 28 پس در روز قیامت آن زن همسر کدام یک از آن ها خواهد بود، زیرا همۀ آنها با او ازدواج کرده بودند؟ 29 عیسی جواب داد: شما در اشتباهید! نه از کلام خدا چیزی می دانید و نه از قدرت او! 30 در روز رستاخیز کسی نه زن می گیرد و نه شوهر می کند، بلکه همه در آن عالم مانند فرشتگان آسمانی هستند. 31 اما در خصوص رستاخیز مردگان آیا نخوانده اید که خود خدا به شما چه فرموده است؟ 32 او فرموده است: من خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب هستم. خدا، خدای مردگان نیست، بلکه خدای زندگان است. 33 مردم که این را شنیدند، از تعالیم او حیران شدند.

34 وقتی پیروان فرقه فریسی شنیدند که عیسی پیروان فرقۀ صدوقی را قانع کرده است، دور او را گرفتند 35 و یک نفر از آن ها که معلم شریعت بود از روی امتحان از عیسی سؤالی نموده گفت: 36 ای استاد، کدام یک از احکام شریعت از همه بزرگتر است؟ 37 عیسی جواب داد: خداوند، خدای خود را با تمام دل و تمام جان و تمام عقل خود دوست بدار. 38 این اولین و بزرگترین حکم شریعت است. 39 دومین حکمی که به همان اندازه مهم است شبیه اولی است، یعنی همسایۀ خود را مانند خویش دوست بدار. 40 در این دو حکم تمام تورات و نوشته های پیامبران خلاصه شده است.

41 عیسی از آن پیروان فرقۀ فریسی که دور او ایستاده بودند، پرسید: 42 نظر شما دربارۀ مسیح چیست؟ او پسر کیست؟ آن ها جواب دادند: او پسر داود است. 43 عیسی از آن ها پرسید: پس چطور است که داود با الهام از جانب خدا، او را خداوند می خواند؟ زیرا داود می گوید: 44 خداوند به خداوند من گفت: بر دست راست من بنشین تا دشمنان تو را زیر پاهای تو قرار دهم. 45 او چطور می تواند پسر داود باشد در صورتی که خود داود او را خداوند می خواند؟ 46 هیچ کس نتوانست در جواب او سخنی بگوید و از آن روز به بعد دیگر کسی جرأت نکرد از او سؤالی بنماید.

23:1 آنگاه عیسی به مردم و شاگردان خود گفت: 2 چون علمای دین و پیروان فرقۀ فریسی بر مسند موسی نشسته اند، 3 شما باید به هرچه آن ها می گویند گوش دهید و مطابق آن عمل نمایید اما از اعمال آنها پیروی نکنید، زیرا خود آن ها آنچه می گویند، نمی کنند. 4 آن ها بارهای سنگین را می بندند و بر دوش مردم می گذارند در حالی که خود شان حاضر نیستند برای بلند کردن آن بار حتی انگشت خود را تکان دهند. 5 هرچه می کنند برای تظاهر و خودنمایی است. بازو بند های خود را کلان تر و دامن چپن خود را درازتر می سازند. 6 آن ها دوست دارند در صدر مجالس بنشینند و در کنیسه ها بهترین جا را داشته باشند 7 و مردم در کوچه ها به آن ها سلام نمایند و آن ها را استاد خطاب کنند. 8 اما شما نباید استاد خوانده شوید، زیرا شما یک استاد دارید و همۀ شما برادر هستید. 9 هیچ کس را بر روی زمین پدر نخوانید، زیرا شما یک پدر دارید، یعنی همان پدر آسمانی. 10 و نباید پیشوا خوانده شوید زیرا شما یک پیشوا دارید که مسیح است. 11 کسی در میان شما از همه بزرگتر است که خادم همه باشد. 12 زیرا هر که خود را بزرگ سازد خوار ساخته خواهد شد و هرکه خود را فروتن سازد به بزرگی خواهد رسید.

13 وای بر شما ای علمای دین و فریسی ها منافق! شما راه پادشاهی آسمانی را بر روی مردم می بندید، خود تان داخل نمی شوید و دیگران را هم که می خواهند داخل شوند، نمی گذارید. 14 وای بر شما ای علمای دین و فریسیان منافق، شما مال بیوه زنان را می خورید و حال آنکه محض خودنمایی دعای خود را طول می دهید، به این جهت شما شدید ترین جزاها را خواهید دید. 15 وای بر شما ای علمای دین و فریسی ها منافق، شما بحر و خشکی را طی می کنید تا کسی را پیدا کنید که دین شما را بپذیرد. و وقتی که موفق شدید، او را دو برابر بدتر از خود تان سزاوار جهنم می سازید. 16 وای بر شما ای راهنمایان کور، شما می گویید: اگر کسی به عبادتگاه سوگند بخورد چیزی نیست، اما ا گر به طلا های عبادتگاه سوگند بخورد، مجبور است به سوگند خود وفا کند. 17 ای احمقان و ای کوران، کدام مهمتر است، طلا یا عبادتگاهی که طلا را تقدیس می کند؟ 18 شما می گویید: هرگاه کسی به قربانگاه سوگند بخورد چیزی نمی شود، اما اگر به هدایایی که در قربانگاه قرار دارد، سوگند بخورد مجبور است به آن عمل کند. 19 ای کوران! کدام مهمتر است، هدایا یا قربانگاهی که هدایا را تقدیس می کند؟ 20 کسی که به قربانگاه سوگند یاد می کند به آن و به هرچه بر روی آن است، سوگند می خورد 21 و کسی که به عبادتگاه سوگند می خورد به آن و به خدایی که در آن سا کن است، سوگند خورده است. 22 و هرگاه کسی به آسمان سوگند بخورد، به تخت سلطنت خدا و آن کس که بر آن می نشیند سوگند خورده است. 23 وای بر شما ای علمای دین و فریسیان منافق، شما از نعناع و شِِبت و زیره ده یک می دهید، اما مهمترین احکام شریعت را که عدالت و رحمت و صداقت است، نادیده گرفته اید. شما باید این ها را انجام دهید و در عین حال از انجام سایر احکام غفلت نکنید. 24 ای راهنمایان کور! شما پشه را صافی می کنید، اما شتر را می خورید. 25 وای بر شما ای علمای دین و فریسی ها منافق، شما بیرون پیاله و بشقاب را پاک می کنید، در حالی که درون آن از ظلم و ناپرهیزی پُر است. 26 ای فریسی کور، اول درون پیاله را پاک کن که در آن صورت بیرون آن هم پاک خواهد بود. 27 وای بر شما ای علمای دین و فریسی ها منافق، شما مثل مقبره های سفید شده ای هستید که ظاهر زیبا دارند، اما داخل آن ها پُر از استخوانهای مردگان و انواع کثافات است! 28 شما هم همینطور ظاهراً مردمان درستکار ولی در باطن پُر از ریاکاری و شرارت هستید.

29 وای بر شما ای علمای دین و فریسی ها منافق، شما مقبره های پیغمبران را می سازید و بناهایی را که به یادبود مقدسین ساخته شده، تزئین می کنید اگر ما در زمان پدران 30 و می گویید: اگر ما در زمان پدران خود زنده می بودیم، هرگز با آنها در قتل پیامبران شرکت نمی کردیم. 31 به این ترتیب تصدیق می کنید که فرزندان کسانی هستید که پیغمبران را به قتل رسانیده اند. 32 پس بروید و آنچه را که پدران تان شروع کردند به اتمام رسانید. 33 ای ماران، ای افعی زادگان، شما چگونه از مجازات دوزخ می گریزید؟ 34 به این جهت من انبیا، حکما و علما را برای شما می فرستم، اما شما بعضی را می کشید و مصلوب می کنید و بعضی را هم در کنیسه های تان تازیانه می زنید و شهر به شهر می رانید 35 و از این جهت خون همۀ نیکمردان خدا که بر زمین ریخته شده، بر گردن شما خواهد بود، از هابیل معصوم گرفته تا زکریا پسر بَرخِیا که او را در بین عبادتگاه و قربانگاه کشتید. 36 در حقیقت به شما می گویم، گناه تمام این کارها به گردن این نسل خواهد بود.

37 ای اورشلیم، ای اورشلیم، ای شهری که پیامبران را بقتل رسانیدی و رسولانی را که به نزد تو فرستاده شدند سنگسار کردی! چه بسیار اوقاتی که آرزو کردم مانند مرغی که چوچه های خود را بزیر پر و بال خود جمع می کند، فرزندان تو را به دور خود جمع کنم؛ اما تو نخواستی. 38 اکنون خانۀ شما خالی به شما واگذار خواهد شد! 39 و بدانید که دیگر هرگز مرا نخواهید دید تا روزی که بگویید: متبارک باد او که به نام خداوند می آید.

24:1 در حالیکه عیسی از عبادتگاه خارج می شد، شا گردانش توجه او را به بناهای عبادتگاه جلب نمودند. 2 عیسی به آن ها گفتا: این بنا ها را می بینید؟ بیقین بدانید که هیچ سنگی از آن بر سنگ دیگر باقی نخواهد ماند، بلکه همه فرو خواهند ریخت.

3 وقتی عیسی در روی کوه زیتون نشسته بود، شاگردانش به نزد او آمدند و بطور خصوصی به او گفتند: به ما بگو، چه زمانی این امور واقع خواهد شد؟ و نشانۀ آمدن تو و رسیدن آخر زمان چه خواهد بود؟ 4 عیسی جواب داد: احتیاط کنید که کسی شما را گمراه نسازد. 5 زیرا بسیاری به نام من خواهند آمد و خواهند گفت: من مسیح هستم. و بسیاری را گمراه خواهند کرد. 6 زمانی می آید که شما صدای جنگ ها را از نزدیک و اخبار مربوط به جنگ در جاهای دور را خواهید شنید. ترسان نشوید، چنین وقایعی باید رخ دهد، اما پایان کار هنوز نرسیده است. 7 زیرا قومی با قوم دیگر و حکومتی با حکومت دیگر جنگ خواهد کرد و قحطی ها و زلزله ها در همه جا پدید خواهد آمد. 8 این ها همه مثل آغاز دردِ زایمان است. 9 در آن وقت شما را برای شکنجه و کشتن تسلیم خواهند نمود و تمام جهانیان به خاطر ایمانی که به من دارید، از شما نفرت خواهند داشت 10 و بسیاری ایمان خود را از دست خواهند داد و یکدیگر را تسلیم دشمن نموده، از هم نفرت خواهند داشت. 11 انبیای دروغین زیادی برخواهند خاست و بسیاری را گمراه خواهند نمود. 12 و شرارت بقدری زیاد می شود که محبت آدمیان نسبت به یکدیگر سرد خواهد شد. 13 اما هرکس تا آخر پایدار بماند نجات خواهد یافت، 14 و این مژدۀ پادشاهی خدا در سراسر عالم اعلام خواهد شد تا برای همۀ ملت ها شهادتی باشد و آنگاه پایان کار فرا می رسد.

15 پس هرگاه آن مکروه ویرانگر را که دانیال نبی از آن سخن گفت در مکان مقدس ایستاده ببینید (خواننده خوب توجه کند). 16 کسانی که در یهودیه هستند، به کوه ها بگریزند. 17 اگر کسی روی بام خانه ای باشد، نباید برای بردن اسباب خود به پائین بیاید 18 و اگر کسی در مزرعه باشد، نباید برای بردن لباس خود به خانه برگردد. 19 آن روزها برای زنان حامله دار و شیر ده چقدر وحشتناک خواهد بود! 20 دعا کنید که وقت فرار شما در زمستان و یا در روز سَبَت نباشد، 21 زیرا در آن وقت مردم به چنان رنج و عذاب سختی گرفتار خواهند شد که از ابتدای عالم تا آن وقت هرگز نبوده و بعد از آن هم دیگر نخواهد بود. 22 اگر خدا آن روزها را کوتاه نمی کرد، هیچ جانداری جان سالم به در نمی برد. اما خدا به خاطر برگزیدگان خود آن روزها را کوتاه خواهد ساخت. 23 در آن زمان اگر کسی به شما بگوید: نگاه کن، مسیح این جا یا آن جا است، آن را باور نکنید. 24 زیرا اشخاص بسیاری پیدا خواهند شد که به دروغ ادعا می کنند، مسیح یا پیامبر هستند و معجزات و عجایب بزرگی انجام خواهند داد به طوری که اگر ممکن باشد، حتی برگزیدگان خدا را هم گمراه می کنند. 25 توجه کنید، من قبلاً شما را آ گاه ساخته ام. 26 بنابراین اگر به شما بگویند که او در بیابان است، به آنجا نروید و اگر بگویند که در اندرون خانه است، باور نکنید. 27 ظهور پسر انسان مانند ظاهر شدن برق درخشان از آسمان است که وقتی از شرق ظاهر شود تا غرب را روشن می سازد. 28 هرجا لاشه ای باشد، لاشخوران در آنجا جمع می شوند!

29 به محض آنکه مصیبت آن روزها به پایان برسد، آفتاب تاریک خواهد شد و ماه دیگر نور نخواهد داد، ستارگان از آسمان فرو خواهند ریخت و قدرت های آسمانی متزلزل خواهند شد. 30 پس از آن، علامت پسر انسان ظاهر می شود و همۀ ملل عالم سوگواری خواهند کرد و پسر انسان را خواهند دید، که با قدرت و جلال عظیم بر ابر های آسمان می آید. 31 شیپور بزرگ به صدا خواهد آمد و او فرشتگان خود را می فرستد تا برگزیدگان خدا را از چهار گوشۀ جهان و از کرانه های فلک جمع کنند.

32 از درخت انجیر درسی بیاموزید: هر وقت شاخه های آن جوانه می زند و برگ می آورند، شما می دانید که تابستان نزدیک است. 33 به همان طریق وقتی تمام این چیزها را می بینید، بدانید که آخر کار نزدیک، بلکه بسیار نزدیک است. 34 بدانید تا همه این چیزها واقع نشود، مردمان این نسل نخواهند مُرد. 35 آسمان و زمین از بین خواهند رفت، اما سخنان من هرگز از بین نخواهند رفت.

36 هیچ کس غیر از پدر از آن روز و ساعت خبر ندارد، حتی پسر و فرشتگان آسمانی هم از آن بی خبرند. 37 زمان ظهور پسر انسان درست مانند روزگار نوح خواهد بود. 38 در روزهای پیش از طوفان یعنی تا روزی که نوح به داخل کشتی رفت، مردم می خوردند و می نوشیدند و ازدواج می کردند 39 و چیزی نمی فهمیدند تا آنکه سیل آمد و همه را از بین بُرد. ظهور پسر انسان نیز همینطور خواهد بود. 40 از دو نفر که در مزرعه هستند، یکی را می برند و دیگری را می گذارند 41 و از دو زن که دستاس می کنند، یکی را می برند و دیگری را می گذارند. 42 پس بیدار باشید، زیرا نمی دانید در چه روزی خداوند شما می آید. 43 به خاطر داشته باشید: اگر صاحب خانه می دانست که دزد در چه ساعت از شب می آید، بیدار می ماند و نمی گذاشت دزد داخل خانه اش بشود. 44 پس شما نیز آماده باشید، زیرا پسر انسان در ساعتی که انتظار ندارید خواهد آمد.

45 کیست آن غلام امین و دانا که اربابش او را به سرپرستی خادمین خانۀ خود گمارده باشد تا در وقت مناسب جیرۀ آنها را بدهد. 46 خوشا به حال آن غلام اگر وقتی اربابش بر می گردد او را در حال انجام وظیفه ببیند. 47 بدانید که اربابش اداره تمام مایمُلک خود را به عهده او خواهد گذاشت. 48 اما اگر آن غلام شریر باشد و بگوید که آمدن ارباب من طول خواهد کشید 49 و به اذیت و آزار غلامان دیگر بپردازد و با میگساران به خوردن و نوشیدن مشغول شود، 50 در روزی که او انتظار ندارد و در وقتی که نمی داند، اربابش خواهد آمد 51 و او را از میان دو پاره کرده، به سرنوشت منافقان گرفتار خواهد ساخت، جائی که گریه و دندان بر دندان ساییدن است.

25:1 در آن روز پادشاهی آسمان مثل ده دختر جوان خواهد بود که چراغ های خود را برداشته به استقبال داماد رفتند. 2 پنج نفر از آنها دانا و پنج نفر نادان بودند. 3 دختران نادان چراغ های خود را با خود برداشتند ولی با خود هیچ تیل نبردند، 4 اما دختران دانا چراغ های خود را با ظرف های پُر از تیل بردند. 5 چون داماد در آمدن دیر کرد، همگی خواب شان برد. 6 در نیمه شب فریاد کسی شنیده شد که می گفت: داماد می آید، به پیش او بیائید. 7 وقتی دختران این را شنیدند همه برخاسته چراغ های خود را حاضر کردند. 8 دختران نادان به دختران دانا گفتند: چراغ های ما در حال خاموش شدن است، مقداری از تیل خود تان را به ما بدهید. 9 آن ها گفتند: نخیر، برای همۀ ما کافی نیست، بهتر است شما پیش فروشندگان بروید و مقداری تیل برای خود تان بخرید. 10 وقتی آن ها رفتند تیل بخرند، داماد وارد شد. کسانی که آماده بودند با او به مجلس عروسی وارد شدند و در بسته شد. 11 بعد که آن پنج دختر دیگر برگشتند، فریاد زدند: ای آقا، ای آقا در را به روی ما باز کن! 12 اما او جواب داد: به شما می گویم که اصلاً شما را نمی شناسم. 13 پس بیدار باشید زیرا شما از روز و ساعت این واقعه خبر ندارید.

14 پادشاهی آسمان مانند مردی است که می خواست سفر کند. پس غلامان خود را خواسته، اموال خویش را به آنها سپرد 15 و به هر یک به نسبت توانائی اش چیزی داد. به یکی پنج سکۀ طلا و به دیگری دو سکۀ و به سومی یک سکه، و پس از آن به سفر رفت. 16 مردی که پنج سکۀ طلا داشت زود رفت و با آن ها تجارت کرد و پنج سکۀ طلا سود برد. 17 همچنین آن مردی که دو سکۀ طلا داشت دو سکۀ دیگر سود آورد. 18 اما آن مردی که یک سکۀ طلا به او داده شده بود رفت و زمین را کَند و پول ارباب خود را پنهان کرد. 19 بعد از مدت زیادی ارباب برگشت و با آن ها به تصفیه حساب پرداخت. 20 کسی که پنج سکۀ طلا به او داده شده بود آمد و پنج سکه ای را هم که سود برده بود با خود آورد و گفت: تو این پنج سکه را به من سپرده بودی، این پنج سکۀ دیگر هم سود آن است. 21 ارباب گفت: آفرین، ای غلام خوب و امین! تو در امر کوچکی امانت و درستی خود را نشان دادی، من حالا کارهای بزرگ را به تو خواهم سپرد. بیا و در خوشی ارباب خود شریک باش. 22 آنگاه مردی که دو سکۀ طلا داشت آمد و گفت: تو دو سکه به من سپردی، این دو سکۀ دیگر هم سود آن است. 23 ارباب گفت: آفرین، ای غلام خوب و امین! تو در کار کوچکی امانت و درستی خود را نشان دادی و حالا کارهای بزرگ را به تو خواهم سپرد. بیا و در خوشی ارباب خود شریک باش. 24 سپس مردی که یک سکه به او داده شده بود آمد و گفت: ای ارباب، من می دانستم که تو مرد سختگیری هستی، از جائی که نکاشته ای درو می کنی و از جائی که نپاشیده ای جمع می نمائی. 25 پس ترسیدم و رفتم و طلای تو را در زمین پنهان کردم. بفرما، پول تو این جاست. 26 ارباب گفت: ای غلام بدسرشت و تنبل، تو که می دانستی من از جائی که نکاشته ام، درو می کنم و از جایی که نپاشیده ام، جمع می کنم، 27 پس به همین دلیل می باید پول مرا به صرافان می دادی تا وقتی من از سفر بر می گردم آن را با سودش پس بگیرم. 28 سکه طلا را از او بگیرید و به آن کس که ده سکه دارد بدهید، 29 زیرا آن کس که دارد به او بیشتر داده خواهد شد تا به فراوانی داشته باشد و آن کس که ندارد، حتی آنچه را هم که دارد از دست خواهد داد. 30 این غلام بی فایده را به تاریکی بیندازید، جایی که گریه و دندان بر دندان ساییدن وجود دارد.

31 وقتی پسر انسان با جلال خود همراه با همۀ فرشتگان می آید، بر تخت پادشاهی خود خواهد نشست 32 و تمام ملت های روی زمین در حضور او جمع می شوند. آنگاه او مانند چوپانی که گوسفندان را از بزها جدا می کند، آدمیان را به دو گروه تقسیم خواهد کرد. 33 گوسفندان را در دست راست و بزها را در دست چپ خود قرار خواهد داد. 34 آنگاه پادشاه به آنهای که در سمت راست او هستند خواهد گفت: ای کسانی که از جانب پدر من برکت یافته اید! بیایید و وارث سلطتنی شوید که از ابتدای آفرینش عالم برای شما آماده شده است. 35 چون وقتی گرسنه بودم به من خوراک دادید، وقتی تشنه بودم به من آب دادید، هنگامی که مسافر بودم مرا به خانۀ خود بردید، 36 وقتی عریان بودم مرا پوشانیدید، وقتی بیمار بودم به عیادت من آمدید و وقتی که در زندان بودم از من دیدن کردید. 37 آنگاه نیکان جواب خواهند داد: ای خداوند چه وقت تو را گرسنه دیدیم که به تو خوراک داده باشیم و یا چه موقع تو را تشنه دیدیم که به تو آب داده باشیم؟ 38 چه زمان مسافر بودی که تو را به خانه بردیم یا برهنه بودی که تو را پوشاندیم؟ 39 چه وقت تو را بیمار یا محبوس دیدیم که به دیدنت آمدیم؟ 40 پادشاه در جواب خواهد گفت: بدانید آنچه به یکی از کوچکترین برادران من کردید، به من کردید. 41 آنگاه به آنهای که در سمت چپ او هستند خواهد گفت: ای لعنت شدگان، از من دور شوید و به آتش ابدی که برای شیطان و فرشتگان او آماده شده است بروید، 42 زیرا وقتی گرسنه بودم به من خوراک ندادید، وقتی تشنه بودم به من آب ندادید، 43 وقتی مسافر بودم به من منزل ندادید، وقتی برهنه بودم مرا نپوشانیدید و وقتی بیمار و محبوس بودم به عیادت من نیامدید. 44 آنها نیز جواب خواهند داد: چه موقع تو را گرسنه یا تشنه یا مسافر یا عریان یا بیمار یا محبوس دیدیم و کاری برایت نکردیم؟ 45 او جواب خواهد داد: بدانید آنچه به یکی از این کوچکان نکردید، در واقع به من نکردید 46 و آنها به جزای ابدی خواهند رسید، ولی عادلان به زندگی ابدی داخل خواهند شد.

26:1 در پایان این سخنان، عیسی به شاگردان خود گفت: 2 شما می دانید که دو روز دیگر عید فِصَح است و پسر انسان به دست دشمنان تسلیم می شود و آن ها او را مصلوب می کنند. 3 در همین وقت سران کاهنان و بزرگان قوم در قصر قیافا کاهن اعظم جمع شدند 4 و مشورت کردند که چگونه عیسی را با حیله دستگیر کرده به قتل برسانند. 5 آنها گفتند: این کار نباید در ایام عید انجام گردد، مبادا آشوب و بلوایی در میان مردم ایجاد شود.

6 وقتی عیسی در بیت عنیا در منزل شمعون جذامی بود، 7 زنی با ظرفی مرمرین پُر از عطر گرانبها پیش او آمد و در حالی که عیسی سر دسترخوان نشسته بود، آن زن عطر را روی سر او ریخت. 8 شاگردان از دیدن آن عصبانی شده گفتند: این اِسراف برای چیست؟ 9 ما می توانستیم آن را به قیمت خوبی بفروشیم و پولش را به فقرا بدهیم! 10 عیسی این را فهمید و به آنها گفت: چرا مزاحم این زن می شوید؟ او کار بسیار خوبی برای من کرده است. 11 فقرا همیشه با شما خواهند بود اما من همیشه با شما نیستم. 12 او با ریختن این عطر بر بدن من، مرا برای دفن آماده ساخته است. 13 بدانید که در هر جای عالم که این انجیل بشارت داده شود آنچه او کرده است به یاد بود او نقل خواهد شد.

14 آنگاه یهودای اسخریوطی که یکی از آن دوازده حواری بود پیش سران کاهنان رفت 15 و گفت: اگر عیسی را به شما تسلیم کنم به من چه خواهید داد؟ آنها سی سکۀ نقره را شمرده به او دادند. 16 از آن وقت یهودا به دنبال فرصت مناسبی بود تا عیسی را تسلیم نماید.

17 در نخستین روز عید فَطیر شاگردان نزد عیسی آمده از او پرسیدند: کجا می خواهی برای تو نان عید فِصَح را آماده کنیم؟ 18 عیسی جواب داد: در شهر نزد فلان شخص بروید و به او بگوئید: استاد می گوید وقت من نزدیک است و فِصَح را با شاگردانم در منزل تو نگاه خواهم داشت. 19 شاگردان مطابق امر عیسی عمل کرده نان فِصَح را حاضر ساختند. 20 وقتی شب شد عیسی با دوازده شاگرد خود بر سر دسترخوان نشست. 21 در وقت صرف غذا فرمود: بدانید که یکی از شما مرا تسلیم دشمن خواهد کرد. 22 آنها بسیار ناراحت شدند و یکی پس از دیگری پرسیدند: خداوندا، آیا من آن شخص هستم؟ 23 عیسی جواب داد: کسی که دست خود را با من در کاسه می بَرَد، مرا تسلیم خواهد کرد. 24 پسر انسان به همان راهی خواهد رفت که در راجع به او نوشته شده است، اما وای بر آن کس که پسر انسان توسط او تسلیم شود. برای آن شخص بهتر می بود که هرگز به دنیا نمی آمد. 25 آنگاه یهودای خائن در جواب گفت: ای استاد، آیا آن شخص من هستم؟ عیسی جواب داد: همانطور است که می گویی.

26 غذا هنوز تمام نشده بود، که عیسی نان را برداشت و پس از شکرگزاری آن را پاره کرده به شاگردان داد و گفت: بگیرید و بخورید، این است بدن من 27 آنگاه پیاله را برداشت و پس از شکرگزاری آن را به شاگردان داد و گفت: همۀ شما از این بنوشید 28 زیرا این است خون من که اجرای عهد و پیمان نو را تأیید می کند و برای آمرزش گناهان بسیاری ریخته می شود. 29 بدانید که من دیگر از میوۀ تاک نخواهم نوشید تا روزی که آن را با شما در پادشاهی پدرم تازه بنوشم. 30 پس از آن، سرود فِصَح را خواندند و به طرف کوه زیتون رفتند.

31 آنگاه عیسی به آنها فرمود: امشب همۀ شما مرا ترک خواهید کرد، زیرا نوشته شده است: چوپان را می زنم و گوسفندان گله پراگنده خواهند شد. 32 اما پس از آنکه دوباره زنده شوم، پیش از شما به جلیل خواهم رفت. 33 پِترُس جواب داد: حتی اگر همه تو را ترک نمایند، من هرگز چنین کاری نخواهم کرد. 34 عیسی به او گفت: بیقین بدان که همین امشب پیش از آنکه خروس بانگ بزند، تو سه بار خواهی گفت که مرا نمی شناسی. 35 پِترُس گفت: حتی اگر لازم شود با تو بمیرم. هرگز نخواهم گفت که تو را نمی شناسم. بقیه شاگردان نیز همین را گفتند.

36 در این وقت عیسی با شاگردان خود به محلی به نام جِتسیمانی رسید و به آنها گفت: در اینجا بنشینید، من برای دعا به آنجا می روم. 37 او پِترُس و دو پسر زَبدی را با خود بُرد. غم و اندوه بر او افتاد 38 و به آنها گفت: جان من از شدت غم نزدیک به مرگ است، شما در اینجا بمانید و با من بیدار باشید. 39 عیسی کمی پیشتر رفت، رو به زمین نهاد و دعا کرده گفت: ای پدر اگر ممکن است، این پیاله را از من دور کن، اما نه به ارادۀ من بلکه به ارادۀ تو. 40 بعد پیش آن سه شاگرد برگشت و دید که آنها خوابیده اند، پس به پِترُس فرمود: آیا هیچ یک از شما نمی توانست یک ساعت با من بیدار بماند؟ 41 بیدار باشید و دعا کنید تا دچار وسوسه نشوید، روح می خواهد، اما جسم نمی تواند. 42 عیسی بار دیگر رفت دعا نموده گفت: ای پدر، اگر راه دیگری نیست جز این که من این پیاله را بنوشم پس ارادۀ تو انجام شود. 43 باز عیسی آمده آنها را در خواب دید، زیرا که چشمان ایشان از خواب سنگین شده بود. 44 پس، از پیش آنها رفت و برای بار سوم به همان کلمات دعا کرد. 45 آنگاه نزد شاگردان برگشت و به آنها گفت: باز هم خواب هستید؟ هنوز استراحت می کنید؟ ساعت آن رسیده است که پسر انسان به دست گناهکاران تسلیم شود. 46 برخیزید، برویم، آن خائن حالا می آید.

47 عیسی هنوز صحبت خود را تمام نکرده بود که یهودا، یکی از دوازده حواری، همراه گروه زیادی از کسانی که سران کاهنان و بزرگان قوم فرستاده بودند به آنجا رسیدند. این گروه همه با شمشیر و چوب مسلح بودند. 48 آن شاگرد خائن به همراهان خود علامتی داده و گفته بود: کسی را که می بوسم همان شخص است، او را بگیرید. 49 پس یهودا فوراً به طرف عیسی رفت و گفت: سلام، ای استاد و او را بوسید. 50 عیسی در جواب گفت: ای دوست، کار خود را زودتر انجام بده. در همین موقع آن گروه پیش رفتند و عیسی را دستگیر کرده محکم گرفتند. 51 در این لحظه یکی از کسانی که با عیسی بودند، دست به شمشیر خود بُرد، آن را کشید و به غلام کاهن اعظم زده گوش او را برید. 52 ولی عیسی به او فرمود: شمشیر خود را غلاف کن. هرکه شمشیر کشد به شمشیر کشته می شود. 53 مگر نمی دانی که من می توانم از پدر خود بخواهم که بیش از دوازده فوج فرشته را به یاری من بفرستد؟ 54 اما در آن صورت پیشگوئی های کلام خدا چگونه تمام می شود؟ 55 آنگاه عیسی رو به جمعیت کرده گفت: مگر می خواهید یک راهزن را بگیرید که این طور مسلح با شمشیر و چوب برای دستگیری من آمده اید؟ من هر روز در عبادتگاه می نشستم و تعلیم می دادم و شما دست به سوی من دراز نکردید، 56 اما تمام این چیزها واقع شد تا آنچه انبیاء نوشته اند به انجام رسد. در این وقت همۀ شاگردان او را ترک کرده گریختند.

57 آن گروه عیسی را به خانۀ قیافا، کاهن اعظم، که علمای دین و بزرگان یهود در آنجا جمع شده بودند، بُردند. 58 پِترُس از دور به دنبال عیسی آمد تا به حویلی خانۀ کاهن اعظم رسید و داخل شده در میان خدمتکاران نشست تا پایان کار را ببیند. 59 سران کاهنان و تمام اعضای شورا کوشش می کردند، دلیلی برضد عیسی پیدا کنند تا بر اساس آن او را به قتل برسانند. 60 اما با وجود اینکه بسیاری پیش رفتند و شهادتهای دروغ دادند، شورا نتوانست دلیلی پیدا کند. آخر دو نفر بر خاستند 61 و گفتند: این مرد گفته است: من می توانم عبادتگاه را خراب کرده و در ظرف سه روز دوباره بسازم. 62 کاهن اعظم برخاسته از عیسی پرسید: آیا به تهمتهای که این شاهدان به تو می زنند جواب نمی دهی؟ 63 اما عیسی خاموش ماند. پس کاهن اعظم گفت: تو را به خدای زنده سوگند می دهم به ما بگو آیا تو مسیح، پسر خدا هستی؟ 64 عیسی جواب داد: همان است که تو می گوئی. اما همه شما بدانید، که بعد از این پسر انسان را خواهید دید که بر دست راست قادر مطلق نشسته و بر ابر های آسمان می آید. 65 کاهن اعظم گریبان خود را دریده گفت: او کفر گفت! آیا شهادتی بالا تر از این می خواهید؟ شما حالا کفر او را با گوش خود شنیدید. 66 نظر شما چیست؟ آن ها جواب دادند: او مستوجب اعدام است. 67 آنگاه آب دهان به صورتش انداخته او را زدند و کسانی که بر رخسارش سیلی می زدند، 68 می گفتند: حالا ای مسیح از غیب بگو چه کسی تو را زده است.

69 در این وقت پِترُس در بیرون، در حویلی خانه نشسته بود که خادمه ای پیش او آمده گفت: تو هم با عیسی جلیلی بودی. 70 پِترُس در حضور همه منکر شده گفت: من نمی دانم تو چه می گویی. 71 پِترُس از آنجا به طرف در حویلی رفت و در آنجا خادمۀ دیگری او را دیده به اطرافیان خود گفت: این شخص با عیسی ناصری بود. 72 باز هم پِترُس منکر شده گفت: من قسم می خورم که آن مرد را نمی شناسم. 73 کمی بعد کسانی که آنجا ایستاده بودند، پیش پِترُس آمده به او گفتند: البته تو یکی از آن ها هستی زیرا از لهجه ات پیدا است. 74 اما او سوگند یاد کرد و گفت: من این شخص را نمی شناسم. در همان لحظه خروس بانگ زد 75 و پِترُس به یاد آورد که عیسی به او گفته بود: پیش از آنکه خروس بانگ بزند تو سه بار خواهی گفت که مرا نمی شناسی. پس بیرون رفت و زار زار گریست.

27:1 وقتی صبح شد سران کاهنان و بزرگان قوم در جلسه ای تصمیم گرفتند که چگونه عیسی را به قتل برسانند. 2 پس از آن او را دست بسته برده به پیلاطُس، والی رومی، تحویل دادند.

3 وقتی یهودای خائن دید که سر عیسی حکم شده است، از کار خود پشیمان شد و سی سکۀ نقره را به سران کاهنان و بزرگان قوم باز گردانید 4 و گفت: من گناه کرده ام که به یک مرد بی گناه خیانت کرده باعث مرگ او شده ام. اما آن ها گفتند: دیگر به ما مربوط نیست، خودت می دانی! 5 پس او پول ها را در عبادتگاه روی زمین ریخت و بیرون رفته خود را حلق آویز کرد. 6 سران کاهنان پول را برداشته گفتند: نمی شود این پول را به بیت المال عبادتگاه ریخت، زیرا خونبها است. 7 بنابراین پس از مشورت، با آن پول مزرعۀ کوزه گر را خریدند تا برای بیگانگان مقیم اورشلیم گورستانی داشته باشند. 8 به این دلیل آن زمین تا به امروز، مزرعۀ خون خوانده می شود. 9 به این وسیله پیشگوئی ارمیای نبی تمام شد که می گوید: آن ها آن سی سکۀ نقره، یعنی قیمتی را که قوم اسرائیل برای او تعیین کرده بود، گرفتند 10 و با آن مزرعۀ کوزه گر را خریدند. چنانکه خداوند به من فرموده است.

11 در این هنگام عیسی را به حضور والی آوردند. والی از او پرسید: آیا تو پادشاه یهودیان هستی؟ عیسی فرمود: همانست که می گویی. 12 ولی عیسی به تهمت های که سران کاهنان و بزرگان قوم به او می زدند جوابی نمی داد. 13 آنگاه پیلاطُس به او گفت: آیا این شهادت هائی را که برضد تو می دهند نمی شنوی؟ 14 اما او حتی یک کلمه هم جواب نداد به طوری که والی بسیار تعجب کرد.

15 در ایام عید رسم والی این بود که یک زندانی را به خواهش مردم آزاد می ساخت. 16 در آن زمان شخص بسیار معروفی به نام باراَبا در زندان بود. 17 وقتی مردم اجتماع کردند، پیلاطُس به آنها گفت: می خواهید کدام یک از این دو نفر را برای تان آزاد کنم، باراَبا یا عیسی معروف به مسیح را؟ 18 زیرا او می دانست که یهودیان از روی حسد عیسی را به او تسلیم کرده اند. 19 هنگامی که پیلاطُس در دیوانخانه نشسته بود، همسرش پیغامی به این شرح برای او فرستاد: با آن مرد بی گناه کاری نداشته باش، من دیشب به خاطر او در خواب هایی که دیدم، بسیار ناراحت بودم. 20 ضمناً سران کاهنان و بزرگان قوم، جمعیت را تشویق نمودند که، از پیلاطُس بخواهند که باراَبا را آزاد سازد و عیسی را اعدام کند. 21 پس وقتی والی از آن ها پرسید: کدامیک از این دو نفر را می خواهید برای تان آزاد سازم؟ آن ها گفتند: باراَبا را. 22 پیلاطُس پرسید: پس با عیسی معروف به مسیح چه کنم؟ و آنها یک صدا گفتند: مصلوبش کن. 23 پیلاطُس سؤال کرده گفت: چرا؟ چه گناهی کرده است؟ اما آنها با فریادی بلندتر گفتند: مصلوبش کن. 24 وقتی پیلاطُس دید که دیگر فایده ای ندارد و ممکن است شورشی ایجاد شود، آب خواست و پیش چشم مردم دست های خود را شست و گفت: من از خون این مرد بری هستم! شما مسئولید! 25 مردم یک صدا فریاد کردند: خون این مرد به گردن ما و فرزندان ما باشد! 26 پس از آن باراَبا را برای آنها آزاد کرد و فرمان داد عیسی را تازیانه بزنند و بسپارند تا مصلوب گردد.

27 عساکر پیلاطُس عیسی را به حویلی قصر والی بردند و تمام عساکر به دور او جمع شدند. 28 اول لباس عیسی را در آوردند و ردای ارغوانی رنگی به او پوشانیدند 29 و تاجی از خار بافته بر سرش نهادند و چوبی به دست او دادند و در برابر او زانو زده به ریشخند می گفتند: درود بر پادشاه یهود. 30 آن ها آب دهان بر او انداخته و با چوبی که در دستش بود بر سرش می زدند. 31 آخر از مسخره کردن او دست برداشتند و آن ردا را در آورده لباس خودش را به او پوشانیدند. آنگاه او را بردند تا مصلوب کنند.

32 در سر راه با مردی قیروانی به نام شمعون روبرو شدند و او را مجبور کردند که صلیب عیسی را ببرد. 33 وقتی به محلی به نام جُلجُتا یعنی جُمجُمه رسیدند، 34 شراب آمیخته به داروی بیهوش کننده به او دادند، اما وقتی آن را چشید، نخواست بنوشد. 35 آن ها او را به صلیب میخکوب کردند. آنگاه بالای لباس او قرعه انداخته میان خود تقسیم نمودند 36 و برای نگهبانی در آنجا نشستند. 37 جرم او را بر لوحی به این شرح نوشتند: این است عیسی، پادشاه یهود و بر بالای سرش نصب کردند. 38 دو راهزن را نیز با او مصلوب کردند، یکی در سمت راست و دیگری در سمت چپ او. 39 کسانی که از آنجا می گذشتند سرهای خود را می جنبانیدند و با دشنام به او می گفتند: 40 تو که می خواستی عبادتگاه را خراب کنی و آنرا در سه روز از نو بسازی، اگر واقعاً پسر خدا هستی از صلیب پائین بیا و خود را نجات بده. 41 همچنین سران کاهنان و علمای دین و بزرگان قوم او را مسخره کرده می گفتند: 42 او دیگران را نجات می داد، اما نمی تواند خود را نجات دهد. اگر پادشاه اسرائیل است، حالا از صلیب پائین بیاید و ما به او ایمان خواهیم آورد. 43 او به خدا توکل داشت و می گفت که پسر خداست، پس اگر خدا او را دوست داشته باشد او را آزاد می سازد. 44 حتی راهزنانی هم که با او مصلوب شده بودند، همینطور به او توهین می کردند.

45 از ظهر تا ساعت سه بعد از ظهر تاریکی تمام زمین را فرا گرفت. 46 نزدیک ساعت سه عیسی با صدای بلند فریاد کرد: ایلی، ایلی، لَما سَبَقتَنی؟ یعنی: خدای من، خدای من، چرا مرا ترک کردی؟ 47 بعضی از کسانی که آنجا ایستاده بودند این را شنیده گفتند: الیاس را می خواهد. 48 یکی از آنها فوراً دوید و اسفنج را آورده، در سرکه تر کرد و بر نوک چوبی قرار داده، پیش دهان عیسی برد. 49 اما دیگران گفتند: بگذارید ببینیم آیا الیاس می آید او را نجات دهد یا نه! 50 عیسی بار دیگر فریاد بلندی کشید و جان سپرد. 51 در آن لحظه پردۀ قدس الاقداس عبادتگاه از بالا تا به پائین دو پاره شد و چنان زلزله ای شد، که تخته سنگ ها شگافته 52 و قبرها باز شدند و بسیاری از مقدسین که خفته بودند برخاستند 53 و از قبرهای خود بیرون آمده، بعد از رستاخیز عیسی به شهر مقدس وارد شدند و بسیاری از مردم آنها را دیدند. 54 وقتی صاحب منصب رومی و افراد او که به نگهبانی از عیسی مشغول بودند، زلزله و همۀ ماجرا را دیدند بسیار ترسیدند و گفتند: بدون شک این مرد پسر خدا بود. 55 عده ای از زنان که عیسی را خدمت می کردند و به دنبال او از جلیل آمده بودند در آنجا حضور داشتند و از دور جریان را دیدند. 56 در میان آنها مریم مجدلیه، مریم مادر یعقوب و یوسف و مادر پسران زَبدی دیده می شدند.

57 در وقت غروب مردی ثروتمندی به نام یوسف که اهل رامه و یکی از پیروان عیسی بود رسید. 58 او نزد پیلاطُس رفت و تقاضا نمود جسد عیسی به او داده شود. پیلاطُس امر کرد که آنرا به او بدهند. 59 یوسف جسد را برده در پارچۀ کتانی نو پیچید 60 و در قبر خود که نو از سنگ تراشیده بود، قرار داد و آنگاه سنگ بزرگی در پیش آن غلطانید و رفت. 61 مریم مجدلیه و آن مریم دیگر نیز در آنجا مقابل قبر نشسته بودند.

62 روز بعد یعنی صبح روز شنبه، سران کاهنان و پیروان فرقۀ فریسی بطور دسته جمعی پیش پیلاطُس رفته 63 گفتند: عالیجناب، ما به یاد داریم که آن گمراه کننده وقتی زنده بود گفت، که من پس از سه روز از نو زنده خواهم شد. 64 پس امر کن تا روز سوم قبر تحت نظر باشد، وگرنه امکان دارد شاگردان او بیایند و جسد او را بدزدند و آنگاه به مردم بگویند که او پس از مرگ زنده شده است و به این ترتیب در آخر کار مردم را بیشتر از اول فریب دهند. 65 پیلاطُس گفت: شما می توانید نگهبانانی در آنجا بگذارید. بروید و تا آنجا که ممکن است از آن محافظت کنید. 66 پس آن ها رفته قبر را مُهر و لاک کرده، نگهبانانی در آنجا گذاشتند تا از قبر نگهبانی کنند.

28:1 بعد از روز سَبَت، در سپیده دَم صبح روز یکشنبه، مریم مجدلیه و آن مریم دیگر به دیدن قبر رفتند. 2 ناگاه زلزله شدیدی رخ داد، زیرا فرشتۀ خداوند از آسمان نازل شده بسوی سنگ آمد و آن را به کناری غلطانیده بر روی آن نشست. 3 صورت او مثل برق می درخشید و لباس هایش مانند برف سفید بود. 4 از دیدن این منظره نگهبانان از ترس لرزیدند و مانند مرده به زمین افتادند. 5 آنگاه فرشته به زنان گفت: نترسید، می دانم که به دنبال عیسی مصلوب می گردید. 6 او اینجا نیست. چنانکه خود او قبلاً گفته بود، پس از مرگ زنده گشت. بیائید و جائی را که او خوابیده بود، ببینید 7 و زود بروید و به شاگردان او بگوئید که او پس از مرگ زنده شده است و پیش از شما به جلیل خواهد رفت و شما او را در آنجا خواهید دید. آنچه را به شما گفتم به خاطر داشته باشید. 8 آن ها با عجله و ترس و در عین حال شاد و خوشحال از قبر خارج شدند و دوان دوان رفتند تا این خبر را به شاگردان برسانند. 9 در بین راه، ناگهان عیسی با آنها روبرو شده گفت: سلام بر شما! زنان پیش آمدند و بر قدم های او به خاک افتاده در مقابل او سجده کردند. 10 آنگاه عیسی به آنها فرمود: نترسید، بروید و به برادران من بگوئید که به جلیل بروند و در آنجا مرا خواهند دید.

11 وقتی زنان در راه بودند، بعضی از نگهبانان به شهر رفته آنچه را که واقع شده بود، به سران کاهنان گزارش دادند. 12 سران کاهنان پس از ملاقات و مشورت با بزرگان قوم پول زیادی به عساکر دادند 13 تا اینکه آن ها بگویند: شاگردان او شبانه آمدند و هنگامی که ما در خواب بودیم، جسد را دزدیدند. 14 و نیز افزودند: اگر این موضوع به گوش والی برسد، ما خود ما او را قانع می کنیم و نمی گذاریم که شما به زحمت بیفتید. 15 پس نگهبانان پول را گرفته مطابق امر آنها عمل کردند و این موضوع تا به امروز در بین یهودیان شایع است.

16 یازده شاگرد عیسی به جلیل، به آن کوهی که عیسی گفته بود آنها را در آنجا خواهد دید، رفتند. 17 وقتی آن ها عیسی را دیدند، او را پرستش کردند. هر چند که بعضی در شک بودند. 18 آنگاه عیسی پیشتر آمده برای آنها صحبت کرد و فرمود: تمام قدرت در آسمان و بر روی زمین به من داده شده است. 19 پس بروید و همۀ ملتها را شاگرد من سازید و آن ها را به نام پدر و پسر و روح القدس تعمید دهید 20 و به آنها تعلیم دهید که همۀ چیزهایی را که به شما گفته ام انجام دهند و بدانید که من هر روزه تا آخر با شما هستم.